درباره‌ی خشم و خشونت

خشم عمومی نمایاننده‌ی بیداری وجدان عمومی است و نشان می‌دهد که اکثریت جامعه نسبت به نادرستی‌ها و ناراستی‌ها حساسیت دارد و اجازه عادی‌شدن و عمومی‌شدن نادرستی‌ها را نمی‌دهد و کوشش می‌کند تا با این خشم و بروزِ حساسیت از تداوم یا تکرار نادرستی‌ها جلوگیری کند.

خشم از خشونت متفاوت است. خشم یک واکنش منطقی و اخلاقی به نادرستی‌های موجود است. خشم یک اعتراض درونی (وجدانی) به بی‌عدالتی است. هر انسان اخلاقی از دیدن نادرستی‌ها و بی‌اخلاقی‌ها، ناراحت و خشمگین می‌شود. البته افراد بی‌تفاوت و فاقد درکِ اخلاقی و مرتکبانِ نادرستی‌ها خشمگین نمی‌شوند.

خشم از دیگران و خشونت علیه دیگران است. خشم یک احساس و خشونت یک کنشِ ارادی است. خشم یک امر درونی و خشونت یک امر بیرونی است. خشونت نیاز به قدرت دارد و درواقع خشونت نتیجه‌ی قدرتِ غیرپاسخگو و بدون نظارت است. ابرازِ خشمِ کنترل‌شده نیز با کنش ارادی خشونت‌آمیز متفاوت است.

خشونت‌پرهیزی در مورد کسی است که خشمگین می‌شود و خشونت نمی‌ورزد. خشونت‌پرهیزی برای کسی که خشمگین نمی‌شود، معنا ندارد. کسی که ناراضی و خشمگین نمی‌شود، خشونت‌پرهیز نیست. خشونت‌پرهیزیِ افراد براساس تجربه‌های خشم و میزان قدرتشان فهمیده می‌شود. بی‌قدرتان فقط خشم دارند و خشونتی ندارند.

خشم تا متوقف‌کردن ستم (خشونت) یا نادرستی وجود دارد و پس از اینکه ستم یا نادرستی برطرف شد، خشم هم از بین می‌رود. با ازبین‌رفتنِ عاملِ خشم، خشم نیز به پایان می‌رسد و به خشونت تبدیل نمی‌شود. اجرای عدالت همیشه مانع ادامه‌یافتن خشم می‌شود. همچنین عدالت تنها راه برای توقفِ خشونت است.

خشم هم از نادرستی‌ها (کنش‌ها و رفتارهای نادرست) است و هم از افرادی که مرتکبش می‌شوند. افراد از رفتار و کردارشان جدا نیستند. خشم نمایاننده‌ی نارضایتیِ جهتمند است که معمولاً جایگزین صبر یا سوگ می‌شود. خشم برای پیام به دیگران و علیه آنچه ناپذیرفتنی و مداراناپذیر است، بروز می‌یابد.

معمولاً خشم در مواردی که انتظارش را نداریم، بیشتر است و برای‌همین معمولاً مردم از پنهانکاری، ریا و توجیه‌گری بیشتر از خود جنایت، دروغ و خشونت؛ خشمگین می‌شوند. خشم در یک موضوع برای افراد مختلف هم یکسان نیست و یک فرد هم در شرایط متفاوت (در یک موضوع) به میزان متفاوتی خشمگین می‌شود.

صبر، مدارا و پذیرش در برابر خشونت موجب تداوم یا تکرار خشونت‌ها خواهد شد. ابرازِ حساسیت و بیانِ بیزاری و خشم معمولاً مقدمه‌ای ضروری برای توقف خشونت است. مسئله‌ی بیزاری از نادرستی‌ها با بیزاری و انتقام از مرتکبان، تفاوت دارد. مدارا با افراد است و رفتار آن‌ها مداراناپذیر است.

اگر عدالت در مورد کسانی که با خطا و کوتاهی‌شان موجب درد و رنج مردم شده‌اند، اجرا نشود؛ خشم مردم فرو نمی‌نشیند. ترساندن و سرکوب‌کردن، خشم را به خشونت تبدیل می‌کند. البته قدرت‌ها معتقدند که سرکوب، زمان و فرصتی فراهم می‌آورد که پروپاگاندا و حذف موجب فراموشی و خاموشیِ مردم شود.

در عرصه‌ی عمومی بدون اجرای عدالت، بخشش و آرامش ناممکن است، گذشتن از حق در جامعه بدون تضمین‌های لازم، معنا ندارد. خشونت‌های دولتی هرگز ناخواسته یا ناآگاهانه نیستند. این خشونت‌ها همیشه آگاهانه و معمولاً هدفمند است و علاوه بر اهداف مستقیمش، با شدتِ کمتر بر همه‌ی مردم اثر می‌گذارد.

معمولاً خشونت‌های قانونی را خشونت‌های مشروع می‌دانند. درحالی‌که بدترین خشونت‌ها معمولاً خشونت‌های قانونی‌اند. در جامعه‌ای که قانون نتواند منجر به عدالت شود، خشونت قانونی یک خشونت عادلانه نیست. در اینجا معمولاً خشونت عادلانه، خشونتی علیه قانون و ساختارهای رسمی و حمایت‌شده است.

عادلانه‌بودن خشونت رابطه مستقیم با عادلانه‌بودن قدرت دارد. در نظام‌های استبدادی و تمامیت‌خواه که مشروعیتِ قدرت به چالش کشیده شده است، هرگونه خشونتِ حکومت، نامشروع می‌شود. درنهایت چون مردم مبنای عادلانه‌بودن قدرت‌اند، فقط مردم می‌توانند محدوده و عادلانه‌بودن خشونت را تعیین کنند.

خشونتِ عادلانه خشونتی است که جامعه در آینده بتواند از آن دفاع کند، جبران‌پذیر و خودکنترل باشد و تحمل آن درنهایت یک رنجِ ضروری شمرده شود. برای‌همین می‌توان ویژگی‌های خشونتِ مشروع را مداراپذیری، تحمل‌پذیری و توجیه‌پذیری دانست. درنتیجه مسئله‌ی خشونت شناسایی این ویژگی‌ها می‌شود.

تصویرکردن یک جهان بدون خشونت، یک راهنما برای کاهش خشونت است و لازم است که مبنای شناسایی خشونت عادلانه هم باشد. مثلاً اگر قدرتِ اصلی در یک جامعه، افکار عمومی باشد؛ خشونتِ تأثیرگذار در آن جامعه افشاگری و رسواسازی است که ایجاد شرمساری را به مجازات و اجرای عدالت تبدیل می‌کند.

در اینجا ابرازِ خشم نوعی از خشونت ضروری برای اجرای عدالت می‌شود و آنچه توسط همگان اندیشیده و ابراز می‌شود، برابر با خیر عمومی دانسته می‌شود و اجرای عدالت از جنس حقیقت است. در رسواسازی همگان حضور دارند و با قدرتِ آگاهی، عدالت اجرا می‌شود. برای این، وجودِ آزادی و اندیشیدن کافیست.

اولویت همیشه خشونت‌های مداراناپذیر مانند قتل (اعدام، قتل سیاسی، نسل‌کشی، سرکوب نظامی، پلیسی و امنیتی، ترور، جنگ و…) شکنجه، کودک‌آزاری و خشونت علیه کودکان، تجاوز و خشونت جنسی، خشونت‌های مبتنی بر تبعیض‌های سیستماتیک و… است. اما حساسیت باید به همه اشکال خشونت وجود داشته باشد.

دو رویکرد در برابر خشونت؛ نفی (رفع) خشونت و دفع خشونت (کنترل خشونت‌های با خشونت مشروع) است. گرچه هر واکنشی به‌صرف اینکه علیه دیگران است را می‌توان خشونت دانست، اما معمولاً مواردی چون نادیده‌گیری، افشاگری و رسواسازی خشونت نیست یا حداقل تحمل‌پذیر و مداراپذیر دانسته می‌شود.

خشونت‌پرهیزی مجموعه‌ای از نافرمانی مدنی، مقاومت مدنی، مبارزه منفی، بایکوت، تحصن، اعتصاب، اعتراض، دفاع اجتماعی و… است. خشونت‌پرهیزی یک انقلاب و جنبش اجتماعیِ فراگیر است. یک اقدام جمعی است و به تنهایی معنا ندارد. اعتراضی شهروندمدار است که تبعیض‌پرهیز و با پروای حقوق افراد است.

جلوگیری از خشونت در یک جامعه با نفی و محدودیتِ خشونت‌های سیستمی و شدید آغاز می‌شود و سپس به خشونت‌های دیگر می‌رسد. درواقع با مبارزه علیه‌ی خشونت‌های ساختاریِ شدید (شکنجه و سرکوب) و مداراناپذیر، توجیه‌ناپذیر و تحمل‌ناپذیرکردن آن‌ها، امکانِ جلوگیری از هرگونه خشونت فراهم می‌شود.

چون هر خشونتی قابل مقایسه با آن خشونت‌های ساختاریِ شدید است و اگر چنین خشونت‌هایی تحمل‌ناپذیر، مداراناپذیر و توجیه‌ناپذیر شود، سپس می‌توان به سراغ خشونت‌های غیرسیستمی و غیرشدید رفت. چون با وجود خشونت‌های شدید و ساختاری هر خشونت دیگری توجیه‌پذیر، تحمل‌پذیر و مداراپذیر خواهد بود.

Total
0
Shares
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *