سوریه، سرزمین یادگار شام، پیش از آغاز جنگ داخلی، کشوری بود که ظاهری باثبات داشت، اما این ثبات قبرستانی ناشی از سرکوب شدید سیاسی و تکیه بر اقلیتگرایی افراطی بود. رژیم بعثی بشار اسد بر پایه حمایت اقلیت علوی، که تنها ۱۰ تا ۱۵ درصد جمعیت سوریه را تشکیل میدهد، رژیمی بدوی، اقتدارگرا و ضدانسانی ساخته بود. این اقلیت، به دلیل نزدیکی به حکومت، دسترسی گستردهای به منابع قدرت و ثروت داشت، در حالی که اکثریت سنی سوریه (۷۰ تا ۷۵ درصد) احساس محرومیت میکردند. این شکاف عمیق اجتماعی، زیر پوستهای از سرکوب نهفته بود و زمانی که اعتراضات سال ۲۰۱۱ در پی بهار عربی آغاز شد، به سرعت چهره از نقاب برداشت.
انقلاب سوریه، که ابتدا خواستههایی مدنی مانند آزادیهای سیاسی و رفع فساد داشت، با سرکوب خشونتآمیز حکومت اسد به نقطه جوش رسید. اسد در هماهنگی کامل با علی خامنهای و ولادیمیر پوتین کمر به سرکوب همهجانبه بست. این سرکوب، نیروهای مخالف را به سمت اسلحه سوق داد و در نبود رهبری ملی در مملکت، پای دولتهای خارجی به سوریه بیش از پیش باز شد؛ جنگی داخلی شکل گرفت که در آن رژیم اسد از حمایت همهجانبه جمهوری اسلامی، روسیه و حزبالله بهره میبرد و در مقابل، اکثر مخالفان از ترکیه، عربستان و آمریکا دستور میگرفتند.
نتیجه این درگیریها ویرانی کامل کشور بود. گزارش بانک جهانی نشان میدهد که تولید ناخالص داخلی سوریه بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۶بیش از ۷۰ درصد کاهش یافت و زیرساختهای اساسی در بیشتر شهرها نابود شد. بیش از ۶ میلیون نفر آواره داخلی شدند و نزدیک به ۵.۵میلیون نفر نیز به کشورهای همسایه مانند ترکیه و لبنان گریختند. اسد سوریه را شخم زد!
چرا سوریه به چنین وضعیتی دچار شد؟
یکی از عوامل کلیدی، ضعف در انسجام ملی بود. در سوریه، تنوع قومی و مذهبی ابزاری در دست خانواده اسد بود تا تفرقه بیندازند و حکومت کنند. اقلیت علوی، با گروگان گرفتن سوریه، با سرکوب امنیتی پیچیده و پروپاگاندای پیوسته، تا ۲۰۱۱ بهعنوان یک نقطه تاریخی، مردم را مشغول سهمخواهیها و خیانتهای قومی و مذهبی کرده بود که بعدها در غیاب رهبر ملی در خلال جنگ به بزرگترین نقطه ضعف مخالفان تبدیل شد. فساد گسترده و سیستماتیک خانواده اسد که در دوره بشار افسار پاره کرد، شاکله کشور را فروپاشیده بود و تنها چسب قدرت سمی خانواده اسد تا ۲۰۱۱ آن را انکار کرده بود.
خانواده اسد در بیلیوردهای عظیم دمشق تا تابلوهای خاک گرفته روستاها، «رهبر ملت»، «پدر ملت» و نماد «ثبات» و «محبوبیت» بودند؛ دانشآموزان در مدارس یاد میگرفتند که حزب بعث «مدافع ملت» است. اما ملیگرایی جعلی اسدها که رنگ و لعاب سکولاریسم بعثی هم داشت درنهایت، سوریه را به ورطه جنگ داخلی کشاند. سوریه در چنبره خانواده اسد گرفتار بود درحالیکه مردم سوریه شباهتی به آنها نداشتند؛ اسد خود را رئیسجمهور برگزیده میدانست درحالیکه سوریها به خون آنها تشنه بودند! فرقهای که اسد در حلقه وفادارنش از علویها ساخته بود کاملا مبتنی بر روابط خانوادگی و پیوندهای نزدیک بود و سوریه این فرقه را میشناخت.
اما در جبهه مخالفان، نبود یک رهبر ملی چنان ضرباتی بر پیکر سوریه وارد کرد که در تاریخ از آن به اندوه و افسوس یاد خواهد شد. نظامیهای ریزشی از رژیم اسد در قالب ارتش آزاد که از حمایت موثر کشورهای خارجی هم محروم ماندند درنهایت توان نجات سوریه را نداشته و عرصه را به دیگران وا نهادند. اسلامگراها نیز که درکی ملی از سوریه نداشتند، با خودشان و کردها نیز وارد جنگ شدند. چنین شد که اسد با هدایت مستقیم پوتین و خامنهای، جهان را در برابر دوگانه دروغین اسد/داعش قرار داد تا یکی از بزرگترین حقههای سیاسی جهان رقم بخورد و بشار علیرغم قتلعام حداقل نیم میلیون سوری و به خاک و خون کشیدن کشور، تا همین هفته پیش بر مسند قدرت در سوریه باقی بماند.
ایران؛ سوریه
مقایسه ایران و سوریه در دهه گذشته دستمایه فریبهای سیاسی مختلفی شده که هدف آنها ترساندن ملت ایران از ایران بدون جمهوری اسلامی بوده است. سوریه ۲۰۱۱ کشوری است با ۲۲ میلیون نفر جمعیت در مساحتی به اندازه استان کرمان ایران که نصف مردم در روستاها زندگی میکنند. ساختار قبیلهای در کشور پررنگ است و قبایل تا پیش از دولت مدرن در سوریه (۱۹۲۰) بر اساس نظامی از رهبری قبیلهای (شیخ) و وفاداری به قبیله اداره میشدند. تجربه دولت-ملت مدرن در سوریه آغشته به جنگ، تقسیمات استعماری، قیمومیت خارجی و نزاعهای قومی-قبیلهای است و اصولا درک ملی از قدرت و سیاست در سوریه همواره فقیر و محل نزاع بوده؛ از ایدئولوژی عربی حزب بعث گرفته تا کردها و اسلامگراها.
کشور سوریه در دوره عثمانی وجود خارجی نداشت. منطقه شام یکی از مناطق تحت سلطه عثمانی بود که شامل سرزمینهای سوریه، لبنان، اردن، فلسطین، اسراییل و بخشهایی از جنوب ترکیه بود.
در آن دوره ولایتهای دمشق، حلب، طرابلس و چند ولایت دیگر تقسیمبندی قدرت در این مناطق بود. پس از شکست عثمانی، فرانسه قیمومیت سوریه را در دست گرفت. مرزهای «کشور» سوریه را فرانسه در ۱۹۲۰ تعیین کرد و برای کنترل بهتر این منطقه، آن را به چند «دولت» تقسیم کرد ازجمله دولت دمشق، دولت حلب، دولت علویها و دولت دروزیها که همین کار نزاعهای قومی-قبیلهای در سوریه را افزایش داد.
بعد از جنگ جهانی دوم، فرانسه تحت فشار جهانی نیروهایش را از سوریه بیرون کشید و سوریه مستقل شد اما دیری نپایید که با کودتای حزب بعث، کشور عملا در انحصار این حزب و به سرعت در انحصار خانواده اسد قرار گرفت. ایدئولوژی حزب بعث مبتنی بر ناسیونابیسم عربی بود و میخواست مرز بین کشورهای عربی را بردارد. اسلامگراها نیز بر هویت اسلامی متمرکزند و دغدغه آنها بیش از آنکه سوریه باشد، اسلام بوده است. درنتیجه، هویت ملی در سوریه شکل نگرفت و ملیگرایی سوری معنادار نبود و همین امر، طنابی بر گردن سوریه شد.
کشور سوریه با توصیفی که رفت، شباهت چندانی به کشور ایران ندارد اما نمیتوان مطمئن بود که سیاستهای بلوکهای قدرت جهانی در حوزه سوریه قطعا با ایران متفاوت است. در شرایط فروپاشی اقتصادی، فساد سیستماتیک، فقر، نبود انرژی و تورم افسارگسیخته، شاهد روند ضعیف شدن هرچه بیشتر جمهوری اسلامی هستیم. در چنین شرایطی، کشورهای خارجی بر حجم عملیاتهای سیاسی-امنیتیشان در ایران خواهند افزود و هر دولتی تلاش میکند برنامههایش را پیش ببرد. سکه رایج پیش بردن برنامهها نیز همچون همیشه سرمایهگذاری بر نیروی سیاسی بومی است؛ آنهایی که به دلیل نداشتن اعتبار و پایگاه اجتماعی، میخواهند دولت خارجی آن را برایشان بخرد.
ملیگرایی ایرانی، رهبر ملی و نجات ایران
تنوع قومی-مذهبی در سوریه بهعنوان کشوری جدیدالتاسیس، از آغاز به وجود آمدن این کشور، تهدیدی برای یکپارچگی و رفاه بود. دولتهای خارجی با تحریک قومیتها علیه یکدیگر، کنترلشان را بر سوریه تقویت کرده و میکنند. فرانسه با تقویت علویها، اکثریت سنی سوریه را به حاشیه میراند تا تسلطش را حفظ کند. حزب بعث و خانواده اسد هم همین سیاست را ادامه دادند تا نابرابریهای اجتماعی و مذهبی تشدید شده و زمینه تنشهای طولانی فراهم شود.
اختلافات داخلی نیروهای مخالف موثر در سوریه هم باعث شد تا اسد در سکوت جهانیان، سوریه را به خاک و خون بکشد. اسلامگرایان، لیبرالها، کردها، گروههای جهادی و ملیگراها جریانهایی بودند که در میدان، نیروی موثر داشتند اما در غیاب درک ملی از منافع مملکت، به جان هم افتادند.
پروپاگاندا هم نقش بیبدیلی را در به درازا کشیدن فاجعه سوریه داشت. در نبود توان ملی برای تاثیرگذاری بر رسانهها و فضای شبکههای اجتماعی و مبارزه با دیساینفورمیشن، تیم پوتین، خامنهای و اسد موفق شدند برای ۱۳ سال، جهان را چنان فریب دهند که دولتهای جهان قتل لااقل نیم میلیون سوری، شکنجههای وحشتناک و وحشیگریهای اسد را ببینند و لام تا کام نگویند.
تردیدی نیست که جمهوری اسلامی از روز آغاز و دولتهای خارجی به تناوب و تناسب، تلاش کرده و میکنند تا از شکافهای قومی و مذهبی در ایران کلاهی برای خود بدوزند. ملت ایران تلاشهای استالین را از یاد نبرده. شیخ خزعلها در تاریخ این مرز و بوم نفس کشیدهاند. این سرنخ تا امروز هم کشیده شده و دولتهای مختلف برنامههای مختلفی برای ایران دارند و به هر میزانی که جمهوری اسلامی ضعیفتر میشود، نقش آنها بیشتر میشود. مداخله خارجی معمولا به تشدید درگیریها، ایجاد جنگهای نیابتی و پیچیدهتر شدن شرایط منجر میشود.
توان سیاست ایرانی میزان پیشروی دولتهای خارجی را تعیین میکند. هرچه در اپوزیسیون جمهوری اسلامی، چهرهها و جریانهایی نقش بازی کنند که یا نزد مردم ایران منفورند و از فرهنگ امروز ایران فاصله دارند، یا آنقدر خام و بیتجربهاند که برای کسب آبرو و اعتبار سیاسی به حمایت دولتهای خارجی متکی میشوند، دخالت دولتها در سرنوشت ملت ایران بیشتر خواهد شد. اینجا است که استقلال مملکت خدشهدار میشود و بازیچه دیگران میشویم.
باید گفت که با درنظر گرفتن ابعاد مختلف تاریخی، اجتماعی و فرهنگی، سوریهای شدن ایران محال است جز در شرایطی که بازیگران اصلی سیاست ما آنانی باشند که یا درک ملی ندارند یا ملیگراییشان آغشته به دروغ و سرکوب است. سوریهای شدن معنایی جز جنگ داخلی ندارد و چنین شرایطی در ایران زمانی رخ خواهد داد که در غیاب یک جریان مستحکم ملی، عوامل دولتهای خارجی بیاعتنا به ملت ایران و منافع آنها، نقشههای دیگران را اجرا کنند.
تا اینجا، جریان ملیگرا اعم از مشروطهخواهان و جمهوریخواهان، به رهبری شاهزاده رضا پهلوی، دست بالا را در سیاست ایرانی دارد و در عین توان تعامل با تمامی دولتها، نزد ملت ایران شناخته شده است و برای آبرو و اعتبار سیاسی نیازمند هیچ دولتی نیست. این جریان با اتکا بر واقعگرایی سیاسی و ارائه پاسخهای مناسب و متناسب با شکافهای سیاسی-اجتماعی ایران، توان حفظ انسجام مملکت را در شرایط بحرانی پیش رو دارد. تاکید بر حفظ حقوق شهروندی تمامی ایرانیان در یک حکومت دموکراتیک و مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوقبشر، اعتقاد به صندوق رای بهعنوان عالیترین راهکار دموکراتیک برای تصمیمگیریها، رفع تبعیضهای مذهبی، جنسی و جنسیتی، اعتقاد به اقتصاد بازاربنیان و پرهیز از انتقامجویی کور در دوران انتقالی، همه ویژگیهایی هستند که بخشهای مختلف جامعه ایران را به این جریان جلب میکند.
در نهایت، به هر میزانی که انواع و اقسام چهرهها و جریانها تلاش میکنند تا جریان ملیگرایی ایرانی را تضعیف کنند، درواقع خواسته یا ناخواسته در مسیر سوریهای شدن ایران میکوشند. خوشبختانه «جامعه به شدت ملیگرا است» و چشمانداز موفقیتی برای آنها وجود ندارد اما همواره باید در قبال نقشهها و دسیسههای ایشان هوشیار بود و گفتار جان استوارت میل را آویزه گوش قرار داد که گفت «تنها چیزی که لازم است تا شر بر دنیا حاکم شود این است که انسانهای خوب کاری نکنند!»