آثار فاجعهبار اقتصاد کمونیستی منجر به زنگ زدن مشت آهنین استالین شد. لئونید برژنف وقتی با شرایط فرار کشورهای کمونیست به سرمایهداری غربی مواجه شد از قید گسترش کمونیست گذشت و به حفظ موقعیت موجود دست زد.
آنچه دکترین برژنف نامیده میشد در واقع مداخله همهجانبه در کشورهای سوسیالیستی متمایل به غرب بود که از بلوک شرق و نهضت جهانی آن بریده بودند.
در سالهای پیش از فروپاشی شوروی در حالی که رویای حکومت شوراها به کابوسی برای مردم کشور شوراها تبدیل شده بود، دکترین سیناترا جایگزین دکترین برژنف شد. در واقع دولتمردان دوره متاخر شوروی وضعیت خود را با اشاره به آهنگ فرانک سیناترا با طعنه اینچنین توصیف میکردند: «هر کس به شیوه خود تصمیم بگیرد از چه راهی برود.»
وضعیت ناگزیر جمهوری اسلامی پس از حمله تروریستی ۷ اکتبر به دکترین سیناترا نزدیکتر بوده تا استراتژی محور مقاومت. بدین صورت که «هر عضو مقاومت» به شیوه خود و بنا بر صلاحدیدِ وضعیت خود مقاومت کند.
عدم حمایت جمهوری اسلامی از آنچه “محور مقاومت” مینامید به هیچ عنوان یک راهبرد سیاسی نمیتوانست باشد. آخوندها در تهران خوب میدانستند که هرگونه مداخله در روند فعلی تنها منجر به شتاب در سقوط رژیم خواهد شد. مختصاتی که به شوروری پیش از سالهای فروپاشی در عدم حمایت از کشورهای سوسیالیستی وقت بسیار نزدیک است. یک نظارهگر تمام و کمال تا فروپاشی.
برآوردهای غلط جمهوری اسلامی از شرایط منطقه ناشی از پیشفرضهایی خیالبافانه بود. همانطور که در مطلب «تهدید استراتژیک ترکیه در شرق فرات» اشاره شد روسها منافع بلندمدتی در سوریه نداشتند و هرگز بدنبال ایجاد ثبات در منطقه نبودند. در واقع در بیثباتی سوریه بود که روسها به اروپا فشار میآوردند و آخوندها هم برای حفظ موقعیت شکننده داخلیشان مانع از ایجاد ثبات معنیدار در سوریه بودند.
فروپاشی نیروهای نیابتی دست پایینی تنها یک پیغام برای آخوندها در تهران دارد؛ به زودی نوبت به پروکسیهای میانه خواهد رسید. در حالی که جمهوری اسلامی هزینه میلیارد دلاری محور مقاومت و ایجاد ناآرامی در منطقه را میداد، ترکیه و عربستان از سویی تبدیل به متحدین استراتژیک چین در ترانزیت کالا به غرب و تامین سوختهای فسیلی شدند و از سوی دیگر همپیمانی آنها با ایالات متحده فرصتهایی همچون مداخله ترکیه در سوریه برای آنها فراهم کرد.