انزواطلبی و ایدئولوژی خطرناک جمهوری اسلامی علاوهبر خسارتهای جدی اقتصادی و اجتماعی به مردم ایران موجب تضعیف جدی توان نظامیش شده است. در غیاب نیروی هوایی، نیروی دریایی و توان پدافندی جمهوری اسلامی در چند دهه اخیر بر گسترش توان موشکی و پهپادی تمرکز کرده است تا این توانایی نظامی را درکنار ایجاد گروههای مسلح همپیمان در عراق، لبنان، سوریه، افغانستان، یمن و فلسطین قرار دهد و همچنان خود را بهعنوان یک قدرت منطقهای باقی نگه دارد.
اما پس از ۷ اکتبر نظم پیشین نمیتوانست تداوم بیابد. بنابراین آنچه که بازدارندگی نامیده میشد نیز شاید دیگر معنا و مفهومش را از دست بدهد. با تحولات یکسال اخیر و پس از ضربات جدی اسرائیل به حزبالله دیگر نمیتوان گروههایی که با جمهوری اسلامی “حلقهی آتش” را میساختند، جدی گرفت. سوریه هم درپی عادیسازی با جهان عرب و بازگشت به اتحادیه عرب است. عراق مسیر متفاوتی برای خود میبیند. با پایان جنگ کنونی در جبهههای جنوبی و شمالی اسرائیل احتمالاً زود وضعیت یمن هم مشخص شود. جمهوری اسلامی تنهاتر از قبل و محدود به توان موشکی همچنان از بازدارندگی این توانایی میگوید. درحالیکه حمله آوریل و ۱ اکتبر جمهوری اسلامی بیشتر بهانهای برای حملات بیشتر به خودش بوده است تا اینکه اسرائیل را مجبور به کوتاهآمدن کند. نگرانی از اقدام موشکی جمهوری اسلامی علیه کشورهای عربی نیز شاید یک انتحار باشد تا اینکه نمایشی از توان بازدارندگی باشد.
۷ اکتبر و آنچه اکنون در لبنان میگذرد و پاسخهای پیدرپی و احتمالاً ادامهدار اسرائیل و جمهوری اسلامی نشان میدهد که “بازدارندگی” شکست خورده است. بهنظر نمیرسد که جمهوری اسلامی بتواند به سلاح هستهای دست بیاید. نظارتها و حساسیتها اجازهی چنین دستیابیای نمیدهد. گرچه در دکترین جدید غربی جمهوری اسلامی درکنار روسیه، چین و کره شمالی “محور آشوب” را تشکیل میدهند، اما بهنظر نمیرسد که آنها در این شرایط کمک جدیای داشته باشند. شاید به پایان بازدارندگی جمهوری اسلامی رسیده باشیم. نقطهای که باید بین جنگ یا تغییر یکی را انتخاب کند.
مفهوم بازدارندگی در چند ماه گذشته بیش از گذشته مورد توجه بوده است. مفهومی که بیشتر به وجود یک تخاصم جدی اشاره دارد تااینکه شرایط مناسبی برای توسعه و زندگی آرام و رفاهمندانه فراهم آورد.
سابقهی این مفهوم در دوران معاصر بیش از هرچه در پیوند با سیاستهای نظامی و هستهای بازدارندگی در دوران جنگ سرد میان بلوک غربی نظمِ لیبرال به رهبری ایالات متحده و بلوک شرقیِ نظم کمونیستی به رهبری اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی است. توسعه برنامهی هستهای با مقاصد نظامی و توسعهی برنامهی موشکی قارهپیما از مهمترین ویژگیهای دوران سیاست بازدارندگی بود. مجموعهی گستردهای از فعالیتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی در کشورهای مختلف برای ایجاد کشورهای همپیمان در دستور کار ایالات متحده و شوروی قرار داشت. گرچه شوروی درنهایت بهعلت ایدئولوژی مخرب و سابقهی طولانی جنایتهای دورههای مختلف (بهویژه دورهی سیاه استالین) نتوانست موفقیتی بهدست آورد و فروپاشید. اما مجموعهی فعالیتهای سیاستهای بازدارندگی متقابلش با ایالات متحده تاثیر ویژهای بر نظم جهانی و جلوگیری از تغییرات سیاسی مطلوب گذاشت.
البته سیاست بازدارندگی در شرایط متفاوتی سالها بین هند و پاکستان ایجاد شده است و به توسعه برنامههای نظامی و هستهای انجامیده است. اسرائیل نیز پس نزدیک به یک دهه جنگهای سخت با کشورهای عربی به سراغ سیاست بازدارندگی رفت. در موارد دیگری در جهان میتوان سیاستهای بازدارندگی محدود و نامحدودی را برشمرد. نوع متفاوتی از این سیاست میتوان همپیمانی جدی ژاپن و کرهجنوبی با نظم لیبرال غربی باشد. برخی از کشورهای عربی نیز سالها با مجموعهای از سیاستها درپی مدل ژاپن و کرهجنوبی رفتند.
سیاست بازدارندگی بیشتر پیوند با تهدیدها و دشمنیهای سرزمینی دارد. چنانکه شکلگیری پیمان شمالی (ناتو) و حتی ایدهی پیمان مرکزی (سنتو) درپیوند با تهاجم سرزمینی قرار داشت. اما بعدها جلوگیری از آسیبهای محدود بدون تهدید سرزمینی و حتی جلوگیری از ناامنسازی ترانزیت و فعالیتهای کلیدی انرژی نیز به مجموعهی سیاستهای بازدارندگی اضافه شد.
این سیاست در شرایط تخاصم قطعی یک ضرورت شناخته میشود و با پایان تخاصم احتمالاً معنای خود را از دست خواهد داد. یعنی درصورت پیمانهای صلح و همکاری اساساً نیازی به سیاست بازدارندگی نخواهد بود.
اما شاید سوال اساسی این باشد که چرا در وضعیتی که تهدیدهای سرزمینی در بخشهایی از جهان وجود ندارد، چرا هنوز سیاست بازدارندگی وجود دارد. یا چرا کوششی برای ایجاد تغییرات لازم برای پایان تخاصمهای طولانیمدت (بهویژه در شرایط تخاصم غیرسرزمینی) صورت نمیگیرد.
این پرسشها با توجه به شکست سیاست بازدارندگی در خاورمیانه جدیتر هم خواهد بود. امروز تردیدی وجود ندارد که رشد بازدارندگی موردنظر کشورهای متخاصم این منطقه بیش از آنکه سایهی جنگ را از این منطقه دورتر کرده باشد، همه را در آستانهی جنگهای بزرگ قرار داده است. جنگهایی که میتواند برخورداری تمام مردم این منطقه را از رفاه، آرامش و شادی دور کند.
برایهمین شاید باید بهطورجدیتر به این مسئله پرداخت که چرا سیاستِ مهار همچنان برای نظمِ غربی (و نظم جهانی) اولویت دارد. درحالیکه در این منطقه همگان جمهوری اسلامی را مهمترین (و شاید تنها) مشکل ناامنی و ایجاد جنگ میدانند، چرا سیاستهای تغییر پیش گرفته نمیشود. البته سیاست تغییر (چه تغییر نظام و چه تغییر رفتار) در خاورمیانه با چالشهای زیادی روبرو بوده است. اما برخی از همان چالشها نیز با آخرین تغییر ضروری در این منطقه ممکن است که برطرف شود.
با شکستخوردن بازدارندگیهای نظامی جمهوری اسلامی، اسرائیل و احتمالاً کشورهای عربی خلیج فارس باید جدیتر به این مسئله پرداخت و شکست سیاستِ مهار غربی را در این منطقه اعلام کرد. شکستی که میتواند تبعات آن به این منطقه محدود نماند. شاید با تعیین رئیسجمهور جدید ایالات متحده و در شرایط نظم درحالگرگونی پس از تهاجم روسیه به اوکراین و ۷ اکتبر خاورمیانه، زمان مناسبی برای جایگزینی سیاست تغییر با سیاستِ شکستخوردهی مهار باشد.