صلح در خاورمیانه که با خوشخیالی در چارچوب قرارداد ابراهیم کافی تلقی میشد حالا به بنبست کلیدی رسیده است: کشورهای عربی نمیتوانند در مقابل امواج معترضان جامعه خود که به شکلی جدی مستعد بنیادگرایی هستند مقابله کنند. بخشی از جمعیت مخالفان اسرائیل در غرب نیز به مرور زمان مستعد فعالیتهای رادیکال هستند. انگیزه حاصل از حمله ۷ اکتبر جعبه پاندورا را گشوده است.
هدف از نوشتن این مقاله نه هراسافکنی، که نقد سیاستهای شکستخورده در چند دهه گذشته است.
موضوع این نیست که صلح راه حل نیست و باید به سراغ اقدامات نظامی رفت. جنگ یک نتیجه ناگزیرِ تلخ از سلسله وقایعی است که پشت هم تلانبار شدهاند. مجموعهای از بحرانهایی که به راحتی میشد حدس زد در یک نقطه کانونی تجمیع میشوند و به انفجار میرسند. حالا همه از گسترش یافتن خشونت در نقاط دیگر جهان ابراز نگرانی میکنند، چون گسترش جنگ در فقدان راه حلهای سیاسی، نتیجهای اجتنابناپذیر و متاسفانه منطقی است.
چرا به این نقطه رسیدیم؟ من علتش را به صورت خلاصه تعویقِ پیاپی بحرانها و انداختنش به بعد میدانم. مساله برجام به بنبست رسیده و با جنگ روسیه و اوکراین گره خورده، شورای امنیت سازمان ملل کارکرد مشخصی در برابر بحرانهای جهانی ندارد، و مشخص نیست که در خاورمیانه چین دخالت میکند یا آمریکا.
وقتی برجام JCPOA در ۲۰۱۵ امضا شد. بسیاری آن را شروعی بر فرایند نرمالیزاسیون جمهوری اسلامی میخواندند. بدون آن که توجه شود اساسا جمهوری اسلامی خود را یک دولت مدرن نمیداند و مدعی عبور از نظم دولت_ملتها است. در نتیجه موعد بندهای غروب که با پیشبینی نرمال شدن رفتار جمهوری اسلامی ایجاد شده بود نزدیک میشد و تنشها را افزایش میداد.
وقتی به موعد مهر رسیدیم (زمان بند غروب) مشخص بود که اروپا و آمریکا و ایران و روسیه نمیتوانند به تفاهمی برسند. در نتیجه قابل پیشبینی بود که تنشها افزایش بیابند. همین اکنون تنش میان آمریکا و ایران خارج از محدوده جنگ حماس و اسرائیل در حال پررنگ شدن است.
غرب در مواجهه با وضعیت گیج شده است چرا که اصلاحطلبان که بارها به آنان امید بسته بود از حملات حماس دفاع کردند و آن را مقاومت اصیل خواندند. برای معترضان ایرانی در ۱۴۰۲ که جمهوری اسلامی را یک ساختار توتالیتر مذهبی میدانستند، این موضعگیری عجیب نبود.
مسئله اینجاست که موقعیتها راهحل سریع و آسانی ندارند: دولتهای ملی در منطقه باید تقویت شوند، پروسه صلح در اسرائیل و فلسطین ایجاد شود، گروههای شبهنظامی رسمی منحل و تبدیل به احزاب سیاسی شوند و در کل پیگیری منازعات از طریق سیاسی نسبت به شیوه نظامی به شکل قابل توجه بصرفد.
مشخص است که این فرایند صلح به تهران گره خورده است. در غیاب تغییر سیاسی در تهران این چرخه به کار نمیافتد. ناتوانی از دیدن واضح این واقعیت باعث شده تنها شبح یک جنگ بسیار بزرگ منطقه را فرا بگیرد.
خاورمیانه محل بیم و امید است. برای معترضان ایرانی گذاری به شیوه صلحآمیز با روش سیاسی از جنسی که در آفریقای جنوبی رخ داد آرزومندانه است. اما نیازمند بسیاری از تنظیمات اساسی دیپلماتیک است. غرب تا همین سال گذشته نه تنها از تغییر سیاسی در ایران حمایت نمیکرد بلکه به روشهای گوناگون به حمایت از ساختار جمهوری اسلامی میپرداخت. به جز این پس از اعتراضات جنبش مهسا/ژینا مشخص نبود که چه رویکردی در مقابل معترضان دارند. گهگاه نیروهای سیاسی غرب و رسانههایی که از دولتهای غربی بودجه میگرفتند به پررنگ کردن نیروهایی اقدام میکردند که هراس جامعه ایران از بیثباتی بعد از جمهوری اسلامی را پررنگ میکرد. در نتیجه این پرسش جدی پررنگ میشد که قصد غرب تغییر سیاسی است یا تنها فشار آوردن به جمهوری اسلامی برای دادن امتیازات بینالمللی؟
این سیاستها باید تغییر کند. معترضان ایرانی هرچند منتقد کامل سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی هستند(و بارها با شعار خود آن را ابراز کردند) نگران اصول مورد پذیرش مانند “حاکمیت ملی” خود هستند. جنبشهای ملیگرایانه یک دهه اخیر در ایران برای ایجاد یک دولت مدرن لیبرال صورت گرفته و جایگزین شدن این دولت ملی مدرن، بهجای جمهوری اسلامی در ایران، میتواند به اشکال گوناگون هم امنیت خود را حفظ کند و هم چرخه ویرانگر بیثباتی در منطقه را برعکس کند.
سیاست غرب در چند دهه گذشته سادهانگاری نسبت به صلح در منطقه بوده. صلح هرچند ممکن اما در درجه نخست نیازمند بازنگری در تمامِ سیاستهای شکستخورده قبلی است. در ایران هرچند ایدئولوژی ساختار تمامیتخواه جمهوری اسلامی ناگزیر موقعیت را به سمت جنگ میبرد اما شهروندان، فعالان اقتصادی و حتی بخش مهمی از نیروهای نظامی خواستار جنگ نیستند، همچنان که خواستار راه حلهای موقت و نیمبند چند دهه گذشته هم نیستند که بحران را هر بار با شدتی بیشتر به نقطه اول بازگرداند. کلید حل مسئله را شاید بتوان در تقویت جنبشهای ملیگرای یک دهه گذشته پیدا کرد که به دنبال ایجاد یک دولت مدرن دموکراتیک در ایران هستند. جنبشهایی که همزمان به دنبال دموکراسی، حقوق زنان و اقلیتها و حاکمیت ملی بودند. در میان ایرانیان این جمله پر رونق است که «غرب خود مخالف تغییر سیاسی در ایران و گذار به دموکراسی است.» جملهای که با توجه به ارزشهای جهان دموکراتیک عجیب به نظر میرسد اما احتمالا ناشی از ادراک غلط مسئله از سمتِ غرب است.