ایران امروز در چه شرایطی است و چه گزینههایی بر سر راه آیندهی آن قرار دارد؟ ایالاتمتحده در هر یک از این گزینهها چه نقشی خواهد داشت و چه سود یا زیانی بهدست خواهد آورد؟
اینها سؤالاتی است که پس از فراگیر شدن موج انقلاب مردمی در ایران علیه حکومت جمهوری اسلامی، بارها در میان مردم و کارشناسان سیاسی، به شکل مستقیم یا غیرمستقیم مطرح شده و دربارهی آن، پاسخهایی عموماً بدبینانه شنیدهایم. بدبینیهایی که اگرچه بیشتر به دلیل حضور تیم بایدن و اوباما در کاخ سفید تقویت شده، اما فراتر از آن نتیجه عملکرد و استراتژیهای ایالاتمتحده در دوران پس از جنگ جهانی دوم تاکنون بوده است. عملکردی که همواره به دشمنان آمریکا و فراتر از آن به دشمنان آزادی در جهان، این چراغ سبز را نشان داده که ایالات متحده، برای دفاع از آزادی، تمایلی به درگیر شدن با دشمنان جدی ندارد و حالا این استراتژی به نقطهای رسیده که بهنظر میرسد تحت رهبری رهبرانی همچون اوباما و بایدن، ایالات متحده حتی در صورت تهدید هویت آمریکایی خود نیز مایل به دفاع از خود و درگیری با دشمن نیست.
اگرچه برخی گمان میکنند این انزواگرایی و عقبنشینی مفرط و ارزان فروختن هژمونی امریکا در جهان، تبعات استراتژی دفاع پیشگیرانه پرزیدنت بوش و نتایج حاصل از اقدام در عراق بوده و حالا دولتهای آمریکایی ترجیح میدهند نه تنها دفاع پیشگیرانه را نفی کنند، بلکه حتی از دفاع کافی و بازدارنده در مقابل تهاجمها نیز اجتناب کنند. اما واقعیت این است که این رویکرد و استراتژی، قدمتی بیش از اینها در سیاست خارجی ایالات متحده دارد و فکتهای تاریخی که از سوی چهرههای کاریزماتیک امریکایی نیز همواره بهعنوان اشتباهات جبرانناپذیر مورد اشاره بودهاند، نشان میدهد که قضاوت ایرانیان دربارهی رویکرد ایالات متحده، چندان نادرست نیست.
برای نمونه و به عنوان یکی از مهمترین فکتها کافی است نوامبر خونین ۱۹۵۶ در بوداپست را به یاد بیاوریم. جایی که مردم مجارستان با رویای آزادی در مقابل سرکوب وحشیانهی رژیم کمونیستی ایستادند و ارتش سرخ شوروی بدون هیچ مزاحمتی با تانکهای خود وارد این کشور شد تا با کشتار مردم و نظامیان آزادیخواه، حکومت وحشت را در پشت پرده آهنین مستقر کند.
آیا در آن زمان شخص یا دولتی سزاوارتر از دولت ایالات متحده در جهان وجود داشت که مردم مجارستان برای دفاع از خود در مقابل این شر مطلق قرن بیستم، به کمکهایش امیدوار باشند؟ اما نتیجه چه بود؟ پرزیدنت ریگان که همواره از عملکرد دولت ایالات متحده در آن دوران، با انتقاد یاد میکرد، در همان زمان در این باره نوشته بود: “وجدان انسان، از همین امروز تا هزاران سال بعد، فریادهای التماس کمک مردم مجارستان از دنیای آزاد و خیانت دنیای آزاد به این مردم را خواهد شنید.”*
شاید امروز برای کسانی که داستانهای جنگ سرد را پس از فرو ریختن دیوار آهنین شنیدهاند، این میزان از بیتفاوتی ایالات متحده نسبت به دشمنی که در همان روزها به رهبری خروشچف مشغول افزایش تعداد و برد سلاحهای اتمی و زیردریاییهای هستهای خود بود و همزمان متحدان اروپایی ایالات متحده را به بمباران اتمی تهدید میکرد، قابل درک نباشد. اما واقعیت این است که ایالات متحده در دوران پس از جنگ جهانی دوم همواره از وارد شدن به زمینهایی که روی آنها تابلوی اتحاد جماهیر شوروی یا روسیه نصب شده پرهیز کرده و این واقعیت اگر دو استثنای پرزیدنت ریگان و پرزیدنت ترامپ را کنار بگذاریم تقریباً دربارهی همهی رؤسای جمهور پس از جنگ جهانی صادق است. تا جایی که حتی جورج بوش دوم هم با اینکه جمهوری اسلامی ایران و کره شمالی را محور شرارت میدانست از هرگونه اقدام علیه این دو حکومت که مناطق نفوذ روسیه بودند خودداری کرد و این را میتوان امتداد سیاست «همزیستی مسالمتآمیز» با کمونیسم روسی در دورهی جنگ سرد دانست.
یکی دیگر از مواردی که ایالات متحده به وضوح پشت مردمی آزادیخواه را خالی کرد و اجازه داد تا دیکتاتوری دیگر با تکیه بر روسیه این مردم را سرکوب و آواره کند، سوریه بود. جایی که باز هم ایالات متحده همزیستی مسالمتآمیز با روسها را به جان صدها هزار سوریهای و حق آزادی یک ملت و حتی امنیت و آرامش خاورمیانه ترجیح داد و از ورود به منطقهی نفوذ کرملین خودداری کرد.
تصمیم قاطع پرزیدنت ترامپ که در بامداد ۱۴ اپریل ۲۰۱۸ با موشکباران پایگاههای نظامی اسد به اجرا درآمد، توانست روند بمباران شیمیایی مردم سوریه توسط نیزوهای اسد را برای همیشه متوقف کند و این درحالی بود که در تمام دوران ریاست جمهوری اوباما، نه تنها بمباران شیمیایی و سایر انواع بمبهای بشکهای و خوشهای، بلکه حتی جنایات فجیعی همچون قتلعام مردم حوله هم به جز محکومیتهای بیاثر و بیانیههای بیفایده، واکنشی از سوی ایالات متحده دریافت نمیکرد تا کشتار و سرکوب مردم، بیهزینهترین راهکار برای استمرار دیکتاتوری اسد باشد.
این رفتار سازشکارانه با حاکمان شرور و جنایتکار، تنها باعث مخدوش شدن چهره آمریکا در نزد طرفداران آزادی و باورمندان به رهبری آمریکا در جهان نخواهد شد و به جز این تأثیر جهانی که متحدان ایالات متحده را بهسمت دوستی با چین و روسیه هدایت میکند، آثاری عمیق و جبرانناپذیر در سایر کشورهای آزاد و خود ایالات متحده نیز خواهد داشت. از جمله آنکه این رژیمهای جنایتپیشه با الگوبرداری از روش شوروی به سوءاستفاده از استراتژی ایالات متحده میپردازند و در رسانهها و دانشگاهها و لابیهای حزبی آمریکا بسترهای توجیه و نرمالیزاسیون اعمال خود را فراهم میکنند و با صرف بخشی از پولهایی که از مردم و کشور خود غارت کردهاند، آرامآرام در قلب ایالات متحده برای خود مشروعیت میخرند و پس از تثبیت خود در کشور و منطقهشان، به سراغ خود آمریکا نیز خواهند آمد.
کاندولیزا رایس در مقالهای که نوامبر ۲۰۱۲ در واشینگتن پست منتشر شد، دربارهی نتایج اشتباهات اوباما در بحران سوریه هشدار داده و نوشته بود: “سوریه میتواند سنگر آخر فروپاشی خاورمیانه باشد… با فروپاشی سوریه، سنیها، شیعیان و کردها به شبکهای منطقهای از بیعتهای فرقهای کشیده میشوند. کارل مارکس، زمانی از کارگران جهان میخواست تا فراسوی مرزهای ملی با یکدیگر متحد شوند و آگاهی کاذب هویت ملی را کنار بگذارند. اما کارل مارکس امروز جهان، جمهوری اسلامی ایران است که میخواهد با گسترش نفوذ خود میان شیعیان جهان، آنها را زیر پرچم خود متحد کند و در این راه از گروه تروریستی حزبالله و نظامیان شیعه جنوب عراق استفاده میکند. سوریه پل ارتباطی آنها با خاورمیانه عربی است و تهران حضور نیروهای نظامی و امنیتی خود برای حمایت از اسد را پنهان نمیکند. اما آمریکا کجاست؟ آمریکا ماهها تلاش کرده تا روسها و چینیها را برای رأی دادن به قطعنامههای بیفایده سازمان ملل با هدف پایان دادن به خونریزی در سوریه همراه کند. انگار که مسکو، اسد را رها خواهد کرد و یا چین نگران هرج و مرج در خاورمیانه است.”
اما رایس در ادامه دو راهکار فوری و مهم را به دولت ایالات متحده پیشنهاد کرده بود:
۱- به رسمیت شناختن اپوزیسیون تازه متشکلشده اسد همراه با فرانسه و بریتانی
۲- حمایت دفاعی و بازرسی و تسلیحاتی از این اتحاد به شرط اینکه فرایند پس از اسد در یک چارچوب فراگیر، مشخص شده باشد.
رایس بهدرستی تاکید کرده بود که برای این کار، وزن و نفوذ ایالات متحده مورد نیاز است و سپردن این امر به قدرتهای منطقهای که منافعشان با منافع ایالات متحده یکسان نیست، باعث تشدید فرقهگرایی خواهد شد.
واضح است که اکنون وقتی پس از ده سال به آن مقاله نگاه میکنیم، میبینیم که همهی راههای درستی که وزیرخارجه پیشین پیشنهاد داده بود، مسکوت ماند و همهی اشتباهاتی که نسبت به آنها هشدار داده بود انجام شد و هنوز هم منطقه علاوه بر داعش، شاهد انواع درگیریهای فرقهای و مذهبی است که جمهوری اسلامی در تمام آنها نقش دارد.
رایس البته در آغاز این مقاله اشارهای دقیق به ساختار خاورمیانه نیز داشت و نوشته بود که به جز ایران و مصر و ترکیه که کشورهایی تاریخی هستند، بقیه کشورهای این منطقه مصنوعی و حاصل تقسیمات بریتانیا و فرانسه هستند و بدون توجه به تفاوتهای فرقهای و مذهبی، مرزبندی شدهاند.
با کنار هم قرار دادن این گزارهها و نگاهی به وضعیت امروز ایران، حالا شاید بهتر بتوان به پرسشهای آغاز این یادداشت، پاسخ داد.
پاسخ به این سوال که ایران بهعنوان یکی از سه کشور تاریخی و صاحب تمدن و دارای هویت ملی چندهزارساله در این منطقه، در نگاه آمریکا چه جایگاهی دارد و چه نقشی را باید در منطقه ایفا کند، پاسخ دادن به سوالات بعدی را آسان می کند.
نگاهی به نقش ایران به عنوان محور ثبات و صلح منطقه تا پیش از سرنگونی حکومت قانونی در ۱۹۷۹، پاسخ دادن به این سوال را سادهتر خواهد کرد.
ایران در ماههای پایانی سال ۲۰۲۲ شاهد انقلابی ملی برای پایان دادن به رژیم فاسد و جنایتکار ملاها بود و درحالیکه رژیم باز هم رو به سرکوب وحشیانهی مردم آورد، ایالات متحده نه تنها از ورود به مسائل ایران سر باز زد و به بیانیههای بیفایده اکتفا کرد، بلکه در اقدامی غیر انسانی و ضد آزادی، از این موقعیت برای معامله سیاسی با جمهوری اسلامی استفاده کرد.
البته مردم ایران با شناختی که از ماهیت دولتهای دموکرات در ایالات متحده دارند، از این رفتار دولت بایدن تعجب نکردند. ولی آنچه اهمیت دارد این است که در سوی دیگر سیاست آمریکایی چه نگاهی نسبت به ایران شکل میگیرد.
آیا قرار است جمهوریخواهان و محافظهکاران آمریکایی هم مانند دوران جنگ سرد، برای همزیستی مسالمتآمیز با جبهه شر، به مهار هستهای و قطعنامههای تحریمی دل خوش کنند و با استمرار این رژیم مافیایی سازگار شوند یا در آمریکا ارادهای برای پایان دادن به این نقطه سیاه تاریخ وجود دارد؟
اگر چنین ارادهای در بین نیروهای سیاسی ایالات متحده وجود داشته باشد، آنگاه میتوان دربارهی اینکه چگونه از انقلاب مردم علیه رژیم جمهوری اسلامی حمایت شود و جایگزینی چه نظم و سیستمی بیشترین منافع را برای ایران، منطقه و ایالات متحده خواهد داشت، گفتگو کرد.
برای رسیدن به پاسخ این سوال و فهمیدن سیاست موردنظر محافظهکاران امریکایی دربارهی ایران، صبر کردن تا انتخابات ۲۰۲۴ راه عاقلانهای نیست و فرصت احیا و بازسازی مالی و سیاسی جمهوری اسلامی توسط دولت بایدن را فراهم خواهد کرد. بنابراین اگر تصمیم جدی در ایالات متحده وجود دارد، مردم ایران باید نشانههای آن را به زودی مشاهده کنند.