راه دشوار نجات و لحظه‌ی تصمیم‌گیری

نویسنده: مهدی قدیمی

یک سال پیش در چنین روزهایی، شعف زودرس اما پنهان برخی افراد و گروه‌ها پس از جنایات تروریستی هفتم اکتبر، مانع می‌شد تا باز شدن جعبه پاندورا را باور کنند. ناگفته پیداست که این افراد و گروه‌ها، نحله‌های مختلف جریانی هستند که در ۴۵ سال گذشته نیز به گشوده شدن جعبه پاندورای اصلی در بهمن ۵۷ باور نداشته و ندارند، چرا که یا خود از گشایندگان این جعبه بوده‌اند و یا بر اثر گشوده شدن آن، پا به چرخه حیات سیاسی و اقتصادی نهاده‌اند.

این گروه‌ها و افراد به دلیل اجتناب دائم از مواجهه با واقعیت و در ادامه مسیر پیشین خود، امروز نیز از پذیرش این واقعیت که جمهوری اسلامی به نقطه غیرقابل بازگشت رسیده و بقا و استمرارش اکنون بیش از هر زمان دیگری، با نجات ایران نسبت عکس دارد، سر باز می‌زنند. گاهی ایده عبور از جمهوری اسلامی را به «رویا فروشی» تقلیل می‌دهند، گاه با هشدار نسبت به سوریه شدن ایران تلاش در ایجاد وحشت عمومی نسبت به تغییر دارند و گاهی نیز با هدف قرار دادن شاهزاده رضا پهلوی به‌عنوان رهبری جریان عبور از جمهوری اسلامی، سعی در اعتبارزدایی از این جریان و رهبرش دارند. بدیهی است که از امتزاج این سه‌یاخته در زهدان سیاست ایران، چیزی غیر از نطفه «اصلاح‌پذیری جمهوری اسلامی» یا «تحول‌خواهی درون سیستم موجود»، آن هم از چندین پدری که در نهایت هیچ‌کدام مسئولیت این موجود را به عهده نخواهند گرفت، منعقد نمی‌شود.

با این وجود، اگر پا را از دایره پرهیاهو و کم‌اثر این جریان‌ها بیرون بگذاریم و بخواهیم در جهان واقعی به ایران بیاندیشیم، توصیف وضع موجود ایران و امکان‌های پیش‌رو، نیازمند پذیرش واقعیت‌هایی تلخ و آماده شدن برای اتخاذ تصمیم‌هایی دشوار و پذیرش عواقب این تصمیم‌هاست. در حقیقت، پیچیدگی وضع موجود و دشواری و حساسیت تصمیم‌گیری‌های آتی به گونه‌ای است که شاید برخی افراد و گروه‌ها از بیم تن دادن به چنین دشواری‌هایی، آگاهانه تصمیم گرفته‌اند تا چشم بر واقعیت‌ها ببندند و در سراب و توهم با آسیاب‌های بادی مبارزه کنند و از این رو همچنان منابر آن گروه‌ها و جریان‌ها، در رسانه‌ها برقرار است.

برای به دست آوردن تصویری از وضعیت واقعی ایران امروز در جهان، لازم است که نگاهی به وضعیت حکومت‌های مشابه جمهوری اسلامی در سال‌هایی که در سراشیبی سقوط قرار گرفته بودند بیاندازیم تا درک بهتری از مسیر طی‌شده و امکان‌ها و احتمالات پیش‌رو داشته باشیم. در این رهگذر، می‌توان به مشهورترین نمونه‌های معاصر سقوط منجر به رژیم چنج همچون لهستان، چک، یوگسلاوی، شیلی آلنده، عراق صدام و لیبی قذافی نگاهی انداخت و به برآوردی تقریبی از مسیری که جمهوری اسلامی، ایران را در آن قرار داده، رسید.

در اینجا ذکر این توضیح لازم است که انقلاب کشورهای مصر و تونس به دلیل پیش‌زمینه‌هایی که از اساس با وضعیت فعلی جمهوری اسلامی تفاوت دارند، به عنوان نمونه‌های قابل ارجاع در این نوشتار در نظر گرفته نشدند؛ زیرا حکومت‌های این کشورها خود را به عنوان یک ناسازگاری جدی در مقابل نظم جهانی و یا در دشمنی با بخشی از کشورهای جهان معرفی نکرده بودند و یا تبدیل به بازوهای یک طرف منازعه جهانی بین قدرت‌ها نشده بودند و موجودیت آن‌ها تهدیدی برای هیچ کشور دیگری تلقی نمی‌شد. اما کشورهایی که در این بررسی به‌عنوان نمونه قابل‌مقایسه با وضع موجود جمهوری اسلامی در نظر گرفته شده‌اند، همگی به‌عنوان حکومت‌هایی ایدئولوژیک، دچار تضاد منافع و تعارض با بخشی از کشورهای هم‌جوار خود و یا بخشی از کشورهای جهان بودند و بر تقویت این تعارض و قرار گرفتن در یک جبهه ایدئولوژیک، اصرار داشتند.

اگر فهرستی از بحرانی‌ترین مشکلات این حکومت‌ها در یک دهه پایانی عمرشان تهیه کنیم، در تمام آن‌ها شاهد این موارد خواهیم بود:

بحران‌های اقتصادی

– گسترش فقر و بیکاری و شکاف طبقاتی عمیق و نابرابری بین مردم
– تورم شدید
– افت تولید به ویژه در بخش‌های صنایع مادر که اقتصاد کشورها به آن وابستگی بیشتری داشته
– افزایش هزینه‌های عمومی، کاهش ارزش پول ملی و کاهش شدید قدرت خرید و افول قابل توجه استانداردهای زندگی عادی مردم
– ناتوانی دولت در تامین هزینه‌های فزاینده و بدهکاری دولت

بحران‌های سیاسی

– تنش‌های شدید داخلی بین جناح‌های دارای منافع مشترک در حکومت
– شدت گرفتن فساد مالی و اداری و ناکارآمدی سیستمی در سطوح مختلف میانی و بالای حکومت
– افزایش خشونت و سرکوب
– شورش‌ها و اعتصاب‌ها، تظاهرات‌های مخالفان و رخ دادن قتل‌های سیاسی

بحران‌های بین‌المللی

– تحریم‌های اقتصادی و انزوا در عرصه بین‌المللی
– کنار کشیدن حامیان خارجی بر اثر فشارهای بین‌المللی یا شرایط منطقه‌ای و جهانی

اگر تنها یک مورد از موارد بالا هنوز درباره وضعیت جمهوری اسلامی، محقق نشده باشد، همان مورد آخر یعنی دست برداشتن حامیان آشکار و پنهان جمهوری اسلامی از ساپورت این حکومت است. اکثریت قریب به اتفاق مثال‌های بالا پس از کمرنگ شدن توان مسکو در حمایت از دولت‌هایشان به‌سرعت فرایند سقوط و رژیم چنج را عموماً با حمایت یا دخالت قدرت‌های غربی تجربه کردند، اما همین حمایت که به‌منزله شرط کافی در کنار همه شرایط لازم قبلی بود نیز نیازمند سطحی قابل توجه از اقناع در بین این قدرت‌ها بوده است.

‏به‌عنوان مثال اگر صدام حسین نیز در درون حکومت خود، جناحی به اسم اصلاح‌طلب پرورش داده بود و از طریق آن‌ها موفق به لابی در دولت ایالات متحده و دولت‌های اروپایی می‌شد تا آن‌ها را قانع کند که حکومت عراق قابل اصلاح و مذاکره است، شاید تصمیم‌گیری برای اقدام نظامی علیه عراق و اجرای آن با توافق دوحزبی در آمریکا، گزینه‌ای نبود که به‌سادگی در دسترس جورج بوش قرار بگیرد.

‏اگر بخواهیم نگاهی به وضعیت امروز جمهوری اسلامی از این منظر داشته باشیم، می‌توان در تصویر کلی، کمتر شدن توان حمایتی روسیه از جمهوری اسلامی به دلیل درگیری مسکو در جنگ اوکراین را به‌عنوان سست شدن یکی از پایه‌های حمایت خارجی از جمهوری اسلامی تلقی کرد. همچنین بی‌اعتبار شدن جناح موسوم به اصلاح‌طلب در داخل و خارج از ایران را نیز می‌توان به‌عنوان سست شدن دومین پایگاه حمایت خارجی از جمهوری اسلامی، در نظر گرفت. اما همچنان همه شواهد نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی هیچ‌کدام از این دو پایگاه را کاملاً از دست نداده و تنها به نظر می‌رسد که در شرایط فعلی برای حفظ این پایه‌ها نیازمند دادن باج‌های بیشتر به طرف‌های خارجی است. (دقیقاً به همین دلیل است که بقا و استمرار جمهوری اسلامی، امروز بیش از هر زمان دیگری با موجودیت ایران و حفظ تمامیت سرزمینی ما، نسبت عکس دارد.)

‏اکنون با مفروض دانستن همه این موارد، باید به چالش اصلی و در واقع پاسخ دادن به اصلی‌ترین سؤال پیش روی مردم و اپوزیسیون جمهوری اسلامی بپردازیم. پرسشی با این مضمون که با وجود همه این شرایط، چه راهکارها و انتخاب‌هایی برای عبور از جمهوری اسلامی و نجات ایران در اختیار داریم؟

‏اگر بخواهیم برای یافتن پاسخ به این سؤال نیز به نمونه‌های ذکر شده در بالا رجوع کنیم، می‌توان رویه‌های طی‌شده در این کشورها را به سه دسته کلی تقسیم کرد:

‏نخست، کشورهایی که در آن‌ها فشارهای بین‌المللی و تحریم‌ها، هم‌زمان با کاهش حمایت حامیان خارجی، حکومت وقت را به پای میز مذاکره با اپوزیسیون و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت کشاند. نمونه‌هایی همچون لهستان و چک را می‌توان در این دسته جای داد.

دوم، کشورهایی که فروپاشی سیاسی و اقتصادی داخلی در آن‌ها، به وقوع کودتای نظامی انجامید که در این دسته می‌توان علاوه بر تجربه شیلی، نگاهی به تجربه دورتر اسپانیا نیز داشت.

سوم، کشورهایی که پس از فشارهای بین‌المللی حاضر به تغییر رفتار نشدند و در نهایت اجماع برای مداخله نظامی در آن‌ها شکل گرفت که یوگسلاوی، عراق و لیبی، در این دسته قرار می‌گیرند.

‏در وضعیت فعلی ایران، احتمال اینکه شرایطی نظیر دسته اول به وقوع بپیوندند، یعنی حکومت، کناره‌گیری خود و برگزاری رفراندوم و بازگشت فردی همچون شاهزاده رضا پهلوی را در قامت رهبر مخالفان به کشور، بپذیرد و تن به گذار مسالمت‌آمیز دهد، تقریباً صفر است. همچنین درباره رسیدن کشور به سطحی از نزاع داخلی که در آن حکومت مرکزی توان کنترل نزاع درون سیستمی و همچنین نابسامانی اجتماعی را از دست داده باشد و نظامیانی با رویکرد متفاوت از کل حاکمیت، توان کودتا و در اختیار گرفتن نظم امور را پیدا کنند هم تا امروز نشانه قابل‌توجهی در ساختار جمهوری اسلامی دیده نشده است. از سوی دیگر به دلیل نحیف شدن ساختار تصمیم‌گیری ارتش در جمهوری اسلامی و سیطره نظامی و اقتصادی سپاه، از ارتش به‌عنوان عامل چنین کودتاهایی در ایران نمی‌توان انتظاری داشت و وقوع چنین اتفاقی از سوی سپاه نیز تنها در شرایطی مشابه فروپاشی شوروی و بازتولید کا.گ.ب قابل بررسی است.

در میان مثال‌های دسته سوم نیز اساس مسائلی که حکومت یوگسلاوی با آن دست به گریبان بود، به دلیل ماهیت چندملیتی آن کشور، قابل‌مقایسه با وضعیت ایران نیست، ولی شباهت‌های ایدئولوژیک و رفتاری جمهوری اسلامی با حکومت‌های صدام و قذافی – که در برخی موارد از فرط مشابهت، به تکرار عامدانه شباهت دارد – کفه ترازو را به سمت وضعیتی شبیه این دو کشور سنگین‌تر می‌کند.

در اینجا ذکر این نکته ضروری است که آنچه مخالفان جمهوری اسلامی اعم از مردم و گروه‌های سیاسی مختلف می‌اندیشند یا ترجیحات آن‌ها درباره برخی از این روش‌ها، عملاً هیچ‌گونه ضمانت اجرایی و نقش تعیین‌کننده در رویدادهای آینده ندارد و چه‌بسا در مقام ایده‌پردازی، همگان دوست داشته باشند گذار از جمهوری اسلامی به مسالمت‌آمیزترین شکل با کناره‌گیری رسمی حاکمان فعلی یا با انقلابی از جنس انقلاب تونس صورت پذیرد. اما آنچه که شکل اتفاقات آینده را رقم خواهد زد، رفتار حاکمیت و تصمیم قدرت‌هایی است که به این رفتار واکنش نشان خواهند داد.

‏آنچه امروز در این باره قابلیت تحلیل دارد، این است که انتخاب دقیق و راهبردی اهداف حمله هوایی اخیر اسرائیل و عدم محکومیت این اقدام از سوی قدرت‌های غربی و حتی چین و روسیه، نشانه‌های موجود مبنی بر سنگین شدن کفه ترازو به سمت حمله نظامی را تقویت می‌کند. در کنار این نشانه، مشابهت‌های بسیار زیاد رفتار منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای حکومت صدام با جمهوری اسلامی از نوع اتکای هر دو به مسکو تا داعیه هر دو مبنی بر رهبری جهان اسلام علیه اسرائیل و مبارزه با امپریالیسم و مخالفت با حضور آمریکا در منطقه، نمونه عراق صدام را به نزدیک‌ترین نمونه نسبت به وضعیت محتمل برای جمهوری اسلامی تبدیل می‌کند و حتی پرتاب موشک‌های جمهوری اسلامی به سمت اسرائیل نیز تقلیدی نمادین از موشک‌هایی که صدام با آن‌ها قلب تل‌آویو و حیفا را هدف گرفت به نظر می‌رسد. البته با وجود اینکه پس از این حملات عراق، شمارش معکوس برای پایان حکومت صدام آغاز شد، ولی در نهایت این سقوط ۱۲ سال بعد اتفاق افتاد.

‏در چنین شرایطی اگر وضعیت ایران امروز را در نظم جهانی، جایی مشابه عراق پس از اشغال کویت بدانیم، آنگاه با وضوح بیشتری می‌توان معنای سخنان شاهزاده رضا پهلوی درباره لزوم انتخاب راه دیگری توسط قدرت‌های جهانی را دریافت. به این معنا که در فاصله ۱۲ ساله حمله عراق به کویت و اسرائیل، یعنی از روزی که جهان به این نتیجه رسید که نمی‌خواهد رفتار صدام را تحمل کند، تا تصمیم برای مداخله نظامی به قصد پایان دادن به حکومت صدام، جهان تنها دو گزینه تحریم به قصد تغییر رفتار و یا مداخله نظامی و ساقط کردن صدام را به‌عنوان گزینه‌های ممکن در نظر داشت و اگر این قدرت‌ها، امروز هم با همین دیدگاه به ایران نگاه کنند، به محض ناامید شدن از امکان تغییر رفتار جمهوری اسلامی به سراغ گزینه نظامی خواهند رفت.

‏آنچه لازم است به دقت مورد توجه قرار گیرد، این است که منظور از تغییر رفتار جمهوری اسلامی، می‌تواند شامل موارد بسیاری شود اما آنچه تاکنون به شکل صریح و عمومی اعلام شده، سخنان پومپئو وزیر خارجه در زمان دونالد ترامپ است که به‌عنوان پیش‌شرط‌های هرگونه مذاکره با جمهوری اسلامی، اعلام شد و اکنون نیز می‌توان برآورد کرد که با اندکی حذف و اضافه، کلیات تغییر رفتار مورد انتظار قدرت‌های جهانی از جمهوری اسلامی نزدیک به همین شروط است. این شروط ۱۲ گانه عبارت بودند از:

۱- ایران باید کلیه جزئیات ابعاد نظامی برنامه پیشین هسته‌ای خود را به آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اعلام کند.
۲- ایران باید غنی‌سازی اورانیوم را متوقف کند و هرگز به دنبال فرآوری تولید پلوتونیم نرود؛ این شامل بستن رآکتور آب‌سنگین نیز می‌شود.
۳- ایران باید به بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اجازه بازرسی بدون محدودیت از همه مراکز و تأسیسات را در سراسر کشور بدهد.
۴- توسعه برنامه موشکی بالیستیک ایران باید متوقف شود و پرتاب سامانه‌های موشکی جدید با قابلیت حمل سلاح هسته‌ای، دیگر انجام نشود.
۵- همه شهروندان آمریکا و همچنین شهروندان دیگر کشورهای دوست و متحد ما، که به اتهامات ساختگی در ایران زندانی هستند، باید آزاد شوند.
۶- ایران باید از حمایت از گروه‌های تروریستی در منطقه خاورمیانه – از جمله حزب‌الله لبنان، حماس و گروه فلسطینی جهاد اسلامی – دست بردارد.
۷- ایران باید حاکمیت دولت عراق را به رسمیت شناخته و اجازه دهد شبه‌نظامیان شیعه آن کشور خلع سلاح و منحل شوند و دوباره آن‌ها را بسیج نکند.
۸- ایران باید از حمایت نظامی از شبه‌نظامیان شیعه حوثی دست بردارد و به سمت دست یافتن به یک راه‌حل سیاسی مسالمت‌آمیز در یمن گام بردارد.
۹- کلیه نیروهای نظامی تحت امر ایران در سراسر سوریه باید از آن کشور خارج شوند.
۱۰- ایران باید به حمایت از طالبان و دیگر گروه‌های تروریستی در افغانستان و منطقه، و پناه دادن به رهبران ارشد القاعده پایان دهد.
۱۱- حمایت نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از تروریسم و متحدان شبه‌نظامی‌اش در سراسر جهان باید متوقف شود.
۱۲- ایران همچنین باید به رفتار تهدیدآمیز در برابر همسایگانش – که بسیاری از آن‌ها متحدان آمریکا هستند – پایان دهد، از جمله تهدید اسرائیل به نابودی و پرتاب موشک به عربستان سعودی و امارات متحده عربی. این شامل تهدید کشتیرانی بین‌المللی و عملیات خرابکارانه سایبری نیز می‌شود.

آنچه تاکنون از نگاه کلی به دست می‌آید، این است که برخی از بندهای این تغییر رفتار که جمهوری اسلامی هرگز حاضر به پذیرش آن‌ها نبود، در یک سال گذشته با زور به جمهوری اسلامی تحمیل شده که مهم‌ترین آن‌ها حمایت جمهوری اسلامی از حماس و حزب‌الله بوده و اکنون تقریباً حماس و حزب‌اللهی وجود ندارند که جمهوری اسلامی از آن‌ها حمایت کند و این نمونه‌ها پالس اینکه تغییر رفتار جمهوری اسلامی فقط با زور امکان‌پذیر است را به جهان صادر می‌کند. اینجاست که اگر جهان بخواهد مانند سال‌های پایانی صدام، دل به تغییر رفتار جمهوری اسلامی خوش کند، هر روز زیان‌های بیشتری متوجه زیست‌بوم، اقتصاد، زیرساخت‌ها و حتی تمامیت سرزمینی ایران از یک‌سو و امنیت و صلح منطقه و جهان از سوی دیگر خواهد شد. اگر هم گزینه احتمال تغییر رفتار جمهوری اسلامی، از روی میز حذف شود، در نگاه قدرت‌های خارجی تنها گزینه موجود، اقدام نظامی است و درست در همین نقطه است که شاهزاده رضا پهلوی، حمایت از انقلاب ملی ایرانیان و اعتماد به رهبری ملی و بدنه کارشناسی آماده برای اداره کشور در دوره انتقال قدرت را پیشنهاد می‌دهد.

‏اینکه این راهکار، روی زمین سفت واقعیت، چه امکان‌های عملی در داخل کشور و چه امکانات حمایتی از سوی قدرت‌های خارجی دارد، قطعاً مهم‌ترین موضوعی است که هر فرد و گروه دلسوز برای ایران باید به آن بیاندیشد و در جهت محقق شدنش، هر گامی که در توان دارد، بردارد. این گام‌ها باید با درک این مسئله برداشته شوند که نظم پس از رژیم چنج مهم‌ترین مؤلفه برای تصمیم‌گیران جهانی است و در این بزنگاه، فارغ از هرگونه نگاه ایدئولوژیک و سیاسی و اقتصادی و حزبی، تنها گزینه‌ای که می‌تواند اطمینانی توأم با ضمانت اجرایی برآمده از پایگاه اجتماعی خود برای این قدرت‌ها ایجاد کند تا امکان استقرار نظمی دموکراتیک در ایران پس از جمهوری اسلامی را باور کنند، شخص شاهزاده رضا پهلوی است. کنار گذاشتن این گزینه، با هر شکل و بیانی، بدون تردید حمایت از حرکت سریع‌تر جمهوری اسلامی در مسیر وارد کردن ایران به میدان جنگ خواهد بود و تفاوتی ندارد که این شتاب‌دهنده‌ها از جنس حامیان محور مقاومت در داخل و خارج ایران باشند یا از جنس مخالفان محور مقاومت که یا همچنان خود را موظف به دفاع از آرمان‌های ۵۷ می‌دانند و یا حتی پس از عبور از آن آرمان‌ها هم به دلیل حساسیت نسبت به نام پهلوی، قصد حذف کردن گزینه نجات ایران از روی میز را دارند.

اما واقعیت تلخ‌تری که هر فرد دلسوز ایران باید به آن بیاندیشد نیز این است که همچنان احتمال اینکه عبور از جمهوری اسلامی با توسل به گزینه نظامی در دستور کار قرار گیرد، احتمالی جدی و بلکه از نگاه قدرت‌های خارجی و برخی از گروه‌های مشهور به مخالفت با جمهوری اسلامی، جدی‌ترین احتمال است. زیرا همچنان افراد و گروه‌هایی هستند که به‌جای گام برداشتن در مسیر انقلاب ملی با رهبری ملی، توان و تأکید خود را بر حذف این رهبری متمرکز کرده‌اند و به نظر نمی‌رسد که اراده‌ای برای تغییر رویه خود داشته باشند. از این رو نیروهای ملی نیز باید با در نظر داشتن این احتمال، برای ایفای نقش تاریخی خود در صورت وقوع این اتفاق آمادگی داشته باشند. به این معنا که قرار دادن تمام تخم‌مرغ‌ها در سبد امید به انقلاب نجات‌بخش ملی، می‌تواند نیروهای ملی را از اندیشیدن به ضرورت‌ها و اقدامات اضطراری در زمانی که احتمال اقدام نظامی افزایش یابد باز دارد. بدون شک در صورت وقوع چنین رویدادی، وجود یک نیروی ملی منسجم و آماده و رهبری مقبول، باعث خواهد شد تا ایران نیازی به اداره دوره گذار توسط واسطه‌های خارجی و بین‌المللی نداشته باشد و همچنین به دام تحریک‌های برخی کشورها جهت شکل‌گیری منازعات داخلی برپایه مسائل قومی یا مذهبی نیز نیفتد.

Total
0
Shares