بی‌ثباتی در جزیره‌ی ثبات: نقدی به دیپلماسی سیاسی دولت کارتر

افزایش قیمت نفت و تورم جهانی

پس از تهاجم کشورهای عربی به اسرائیل در اکتبر ۱۹۷۳ و پاسخ قاطع اسرائیل که به نوعی تحقیر جهان عرب به حساب می‌آمد، سازمان کشورهای صادرکننده‌ی نفت عربی با مدیریت ملک فیصل به تحریم نفتی کشورهای حمایت‌کننده از اسرائیل دست زدند.[1]تحریم نفت منجر به افزایش سریالی قیمت نفت در سال‌های پس از ۱۹۷۴ شد. این افزایش قیمت در حالی بود که آمریکا با رکورد تورمی ناشی از افزایش بدهی دولت فدرال برای مصارف نظامی در جنگ ویتنام دست به گریبان بود. (جنگ ویتنام ۱۹۵۵-۱۹۷۵) به طور میانگین قیمت نفت بین سال‌های ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۸، ده تا پانزده دلار آمریکا بود که چیزی بیش از پنج برابر قیمت در بازه‌ی ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۳ بود.[2]

دکترین نیکسون: تأمین انرژی و کنترل کمونیسم در مرزهای شوروی

ریچارد نیکسون – رئیس‌جمهور وقت آمریکا – برای مقابله با افزایش قیمت نفت از سویی به مذاکرات صلح برای عقب‌نشینی اسرائیل از صحرای سینا و بلندی‌های گولان پرداخت و در سیاست داخلی از پروژه استقلال انرژی در نوامبر ۱۹۷۳ به منظور رسیدن به خودکفایی در تولید انرژی پرده‌برداری کرد.[3] دکترین نیکسون پس از خروج بریتانیایی‌ها در خاورمیانه ایجاد دو ستون پایدار در حوزه‌ی خلیج‌فارس  بود، عربستان سعودی در تأمین انرژی  و ایران در حفاظت از منافع آمریکا در منطقه. نقش ایران در بازداشت گسترش کمونیسم از مرزهای جنوبی اتحاد جماهیر شوروی و تأمین امنیت زنجیره‌ی انتقال انرژی از اهداف اصلی این سیاست بود. محمدرضا پهلوی  بعد از محدودیت‌های خرید تسلیحات توسط دولت لیندون بی. جانسون در دهه‌ی ۶۰ میلادی از حضور جمهوری‌خواهان در قدرت بیشترین استفاده را کرد و با ایجاد اعتماد در دولت نیکسون در سال ۱۹۷۲ به پیشرفته‌ترین جنگنده‌های وقت آمریکا و تسلیحات مدرن هدایت‌شونده دست یافت.[4]

جرالد فورد و شکست جمهوری‌خواهان

اما رسوایی واترگیت در سال ۱۹۷۳ و به‌دنبال آن استعفای رئیس‌جمهور آمریکا که در تاریخ آن کشور استثنایی بوده به بی‌ثباتی سیاسی جمهوری‌خواهان انجامید و جرالد فورد – معاون نیکسون – هرگز نتوانست مشروعیت سیاسی کافی در طول سه سال ریاست جمهوری‌اش کسب کند. خصوصاً این‌که رکود تورمی و افزایش بیکاری بارزترین شاخصه‌ی آن دوران بود. جرالد فورد که لقب رئیس‌جمهور غیرمنتخب را یدک می‌کشید برای کنترل تورم، سیاست‌های انقباضی نیکسون را در اقتصاد دنبال کرد اما به‌دنبال فشار نمایندگان دموکرات کنگره برخلاف برنامه‌ی اقتصادی اولیه‌اش عمل کرد و همزمان تغییراتی در برنامه‌های انرژی دولتش داد که جایگاه سیاسی وی  در هر دو جبهه‌ی جمهوری‌خواهان و دموکرات‌ها مورد تردید و تهاجم قرار گرفت.[5]

در نهایت، عفو نیکسون برخلاف افکار عمومی وقت در آمریکا و بحران اقتصادی دوران فورد شانسی برای جمهوری‌خواهان در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۷۶ باقی نگذاشت و جیمی کارتر به عنوان کاندیدای کمتر شناخته‌شده و بیرون از چرخه‌ی قدرت با شعارهای حمایتی از اقشار آسیب‌پذیر، همانند ایجاد نهاد فدرال حمایت‌کننده از حقوق مصرف‌کننده‌ها، کاهش بودجه دفاعی، افزایش مالیات طبقات با درآمد بالاتر و کاهش مالیات طبقات کم درآمد به پیروزی رسید.[6]

کارتر و بحران در همسایگان جنوبی اتحاد جماهیر شوروی در میانه‌ی جنگ سرد

تبلیغات غوغاسالارانه مبارزین سیاسی مارکسیست و اسلامیست در مورد نقض حقوق بشر در ایران و ناآشنایی کارتر به سیاست بین‌الملل در زمانی که ایران بیشترین نیاز به پشتیبانی را داشت شکافی در سیاست خارجی آمریکا در حمایت از شاه ایران ایجاد کرد. مارگارت تاچر که اوایل دوران نخست‌وزیری‌اش همزمان بود با ریاست‌جمهوری جیمی کارتر، در خاطراتش می‌نویسد: «دوست نداشتن جیمی کارتر غیرممکن بود. او انسانی متعهد به مسیحیت و واقعاً خالص بود. او همچنین هوش بالایی در علم و متد علمی داشت. اما انتخاب او بیشتر محصول ماجرای واترگیت بود تا توانایی او در قانع کردن مردم آمریکا، یا درستی تحلیل‌هایش از شرایط جهان.» در جای دیگر در مورد درک کارتر از گسترش کمونیسم می‌نویسد: «او بیش از حد تحت‌تأثیر دکترینی بود که خطر کمونیسم را اغراق‌شده می‌پنداشتند و مداخله آمریکا در حمایت از دیکتاتوهای راست‌گرا را به همان میزان مخرب می‌دانست.»

انقلاب یا کودتای ثور در ۱۹۷۸ به رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان که مورد حمایت اتحاد جماهیر شوروی بود و در ادامه تهاجم نیروهای نظامی شوروی به افغانستان برای حمایت از نیروهای چپ‌گرای رادیکال در ۱۹۷۹ به دلایل ذکر شده در بالا یک سورپرایز کامل برای کارتر بود. برژینسکی – مشاور امنیت ملی دولت کارتر- با اصالتی لهستانی برآورد دقیقی از تمایل تهاجمی شوروی در آن زمان داشت و با کمپینی مخفیانه دست به آماده‌سازی نیروهای مجاهدین در افغانستان زد تا اتحاد جماهیر شوروی را در آن‌چه تله‌ی افغانستان نامیده می‌شد درگیر کنند. برژینسکی بعدها به مجله فرانسوی آبزرواتور گفت که در آن زمان برای کارتر نوشتم: «هم‌اکنون زمان آن است که یک جنگ ویتنام به شوروی تقديم کنیم.»[7]

کارتر همچنین برای این‌که از دکترین نیکسون در مجهز کردن نظامی کشورهای متحد آمریکا فاصله بگیرد چاره‌ای جز افزایش نیروهای نظامی آمریکایی در منطقه برای ممانعت از دسترسی اتحاد جماهیر شوروی به خلیج‌فارس نداشت که حتی این دکترین به‌درستی اعمال نشد و بین ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۳ بیش از یک‌چهارم فروش تسلیحات آمریکا فقط به عربستان سعودی بود.

اما انقلاب ایران بخش تراژیک دوران کارتر بود، جایی که کشوری متحد غرب در همسایگی اتحاد جماهیر شوروی تقدیم نیروهای کمونیستی و رادیکال‌های مذهبی شد. کارتر که چندی پیش از انقلاب ۱۹۷۹ ایران را جزیره‌ی ثبات در یکی از بی‌ثبات‌ترین نقاط جهان خوانده بود، دولت آمریکا را در بلاتکلیفی سیاسی قرار داد تا انقلابیون چپ‌گرا و مورد حمایت شوروی آزادی عمل بیشتری داشته باشند و در سلسله شورش‌های مسلحانه بیشترین خسارت را در کمترین زمان ممکن وارد کنند و به دوران مشروطه پادشاهی در ایران پایان دهند.

کارتر و ایران، سیاست یک بام و دو هوا

تنها دو سال پیش از انقلاب ایران در ژانویه ۱۹۷۷ اداره اطلاعات و تحقیقات دولت آمریکا در پاسخ به نگرانی بخشی از دولت از افزایش تنش در روابط ایران و آمریکا گزارشی محرمانه منتشر کرد که نشان از ناآگاهی بخشی از دستگاه امنیتی آمریکا از تحرکات گسترده نیروهای کمونیستی و چپ اسلامی در ایران دارد. در این گزارش روابطی باثبات تا جانشینی ولیعهد که حداقل میانه‌ی دهه‌ی ۸۰ میلادی تخمین زده پیش‌بینی شده است و ایران از نظر اقتصادی با همه‌ی محدودیت‌ها در مسیر توسعه باقی خواهد ماند.[8]پیش‌بینی ثبات ده تا پانزده ساله روابط دو کشور با ادامه حکمرانی محمدرضا شاه پهلوی در ایران منجر به سهل‌انگاری دولت کارتر در توجه به تحولات ایران بود و دولت آمریکا هرگز متوجه وسعت عملیات نیروهای چپ‌گرا و مذهبی تندرو در ایران نشد. بعدها در اسناد وزارت امور خارجه آمریکا اذعان شد که آن‌ها تنها بر عملکرد نیروهای متعلق به حزب کمونیست شوروی نظاره می‌کردند و از وسعت شاخه‌های داخلی آن‌ها در ایران اطلاع خاصی نداشتند.

نقشی که کارتر برای خود در پایان دادن به مناقشه‌ی اسرائیل و فلسطین قائل بود که به پیمان کمپ دیوید در ۱۹۷۸ انجامید از یک سو و ایجاد روابط دیپلماتیک و تنش‌زدایی با چین در همان سال از سوی دیگر منجر شد که پرونده‌ی ایران در اولویت دستگاه دیپلماسی کارتر قرار نگیرد، خصوصاً این‌که تفسیر آن‌ها ثبات سیاسی حکومت محمدرضا شاه پهلوی و احاطه‌ی امنیتی بر تحرکات شوروی بود. اختلاف آشکار میان سایروس ونس – وزیر امور خارجه – و برژینسکی – مشاور عالی امنیت ملی آمریکا – در مساله ایران نیز بیش از آن‌که ناشی از ناآگاهی دولت آمریکا از سیر تحولات ایران باشد، بیشتر ناشی از همان عدم اولویت مسئله‌ی ایران در ذهن رییس جمهور کارتر و طبعاً آشفتگی سیاسی دستگاه دیپلماسی بود.

کارتر در تحقق وعده‌های کمپین انتخاباتی‌اش از جمله کاهش بیکاری و رفع بحران اقتصادی ناموفق بود و بنا به حساسیت‌های ایجادشده در مورد نقض حقوق بشر توسط حکومت شاه، تمایلی در ورود به مساله ایران نداشت. در واقعیت دانشجویان چپ‌گرا و رادیکال مذهبی توانسته بودند با پشتوانه‌ی مالی و استراتژیک شوروی تا حدودی افکار عمومی آمریکا را قانع کنند که یا جایگزین مناسب‌تری برای آینده ایران در تعامل با غرب هستند و یا حداقل این‌که آمریکا را در موقعیت بی‌عملی قرار دهند.

آشفتگی سیاسی در آن زمان را هنری پرشت مسئول دفتر امور ایران در وزارت خارجه آمریکا بین سال‌های ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۰ این‌چنین توصيف می‌کند: «سیاست مشخصی در دولت وجود نداشت. طرفداران حقوق بشر از سویی فشار وارد می‌کردند، برخی برخلاف آنان عمل می‌کردند، وزارت دفاع سیاست خودش را پیگیری می کرد و CIA هم کار خودش را. هر گروه برای رسیدن به اهدافش اخباری مرتبط با آن سیاست‌ها را برای حمایت افکار عمومی به رسانه‌ها درز می‌داد. این وقایع کتاب درسی بود که چگونه در دوران مدرن دیپلماسی را نباید انجام داد.»[9]

تعاملات دولت کارتر در چند ماه پایانی قبل از انقلاب ۱۹۷۹ با نهضت آزادی و روحانیانی که میانه‌رو خوانده می‌شدند هم نه سیاستی فعالانه که اقدامی واکنشی در میان آشوب سیاسی دستگاه دیپلماسی بود. برنامه‌های مماشات با انقلابیون و تشکیل دولت انقلابی همزمان با حضور شاه که در اذهان کارشناسان وزارت امور خارجه شکل می‌گرفت ریشه در عدم درک صحیح آن‌ها از نفوذ حداکثری شوروی در میان مخالفان شاه داشت که این‌گونه برنامه‌ها پیش از اجرایی شدن توسط برژینسکی لغو می‌شد. در واقع برژینسکی آگاهی دقیق‌تری از طبیعت مخالفین و منفعت آن‌ها برای اهداف شوروی داشت.

لغو مکرر قرارهای دیدار کارشناسان وزارت امور خارجه آمریکا از سوی خمینی هم منجر به تغییر دیدگاه آن‌ها نشد و حتی افراد ناشناخته و نزدیک به خمینی تبدیل به مشاور وزارت امور خارجه شدند و سعی در ارائه‌ی چهره‌ای متمدن و دموکرات از خمینی داشتند. به‌عنوان نمونه شهریار روحانی داماد ابراهیم یزدی در توجیه متون بدوی کتاب های خمینی با مضامین ضد زن و یهودی‌ستیزانه به مسئول دفتر امور ایران در وزارت خارجه آمریکا گفته بود: «نه، نه، اصلاً شک نکنید، این‌ها صحبت‌های آیت‌الله نیست. کاملاً ساختگی‌اند. او هرگز چنین کتابی منتشر نکرده و این کتاب‌ها کاملاً دستکاری شده.»[10]

فکر کردن به فکر نکردنی‌ها

آنچه در نامه‌ی فوق محرمانه سولیوان – آخرین سفیر آمریکا در ایران – دو ماه پیش از خروج محمدرضا پهلوی خطاب به وزیر امور خارجه نوشته شده شروع تصویرسازی از آینده ایران در قالب حکمرانی خمینی است. او که عنوان نامه را ”فکر کردن به فکر نکردنی‌ها” نامیده با دفاع از تشکیل حکومت مذهبی ضدکمونیستی که تمایل به همکاری با غرب دارد این‌چنین نتیجه‌گیری می‌کند: «حکومتی غیرکمونیستی با چهره‌های سیاسی میانه‌رو همانند بازرگان و میناچی که می‌توانند مسئولیت را بپذیرند و مقدماتانتخابات برای تشکیل مجلس موسسان و نوشتن قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را فراهم کنند.»[11] در ادامه به مخاطبین نامه که کارتر و وزیر امور خارجه هستند اطمینان خاطر می‌دهد که در فضای غیرملتهب نتیجه‌ی انتخابات دولتی غیرکمونیستی و غرب‌گرا خواهد بود و به دور از تندروهای مذهبی. این دولت احتمالاً روابط خوبی با اسرائیل خواهد داشت و متحدی شبیه به کویت برای آمریکا ایجاد خواهد کرد. 

در نهایت بیماری محمدرضا شاه پهلوی، ترک کشور و کشمکش ادامه‌دار سیاسی میان وزارت امور خارجه با مشاور عالی امنیت ملی منجر به فروپاشی ساختار سیاسی ایران شد و آخرین ضربه هم بی‌طرفی ارتش بود که با مداخله‌ی مستقیم ژنرال هایزر – معاون وقت ناتو – حاصل شد. طبق اسناد دولتی از طبقه‌بندی خارج شده ایالات متحده، ژنرال هایزر ساعت‌ها در توجیه امرای ارتش شاهنشاهی برای جلوگیری از مداخله یا کودتا در دو مقطع خروج شاه و ورود خمینی به ایران نقش اساسی داشته است.

میخ تابوت بر دولت کارتر

اما آخرین میخ تابوت ریاست‌جمهوری تک‌دوره‌ای کارتر از قضای روزگار به دست جمهوری اسلامی زده شد که خواسته یا ناخواسته نقشی اساسی در تشکیل آن داشت. بحران گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی اگرچه از سوی کارتر درست درک نشد و نتوانست پاسخی درخور به آن واقعه دهد، اما این بحران نیز ریشه در تحلیل اشتباه دولت کارتر از خاستگاه سیاسی انقلابیون ۱۹۷۹ بود. در این میان اتحاد جماهیر شوروی اگرچه بعد از انقلاب ۱۹۷۹ نتوانست در کوتاه‌مدت کنترل دولت در ایران را به‌دست گیرد، اما هدف اولیه‌اش که عدم حضور کشوری قدرتمند و متحد غرب در مرزهای جنوبی‌اش بود را تحقق بخشید. 


[1] https://www.federalreservehistory.org/essays/oil-shock-of-1973-74

[2] https://www.ecb.europa.eu/pub/pdf/other/mb200011_focus02.en.pdf

[3] https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1969-76v36/d237

[4] https://www.jstor.org/stable/43698047#

[5] https://millercenter.org/president/ford/impact-and-legacy

[6]https://www.jstor.org/stable/27550171?oauth_data=eyJlbWFpbCI6ImRpYWNvLmdpdkBnbWFpbC5jb20iLCJpbnN0aXR1dGlvbklkcyI6W10sInByb3ZpZGVyIjoiZ29vZ2xlIn0#

[7] https://academic.oup.com/dh/article-abstract/44/2/237/5699276?redirectedFrom=fulltext

[8] https://nsarchive.gwu.edu/document/18190-national-security-archive-doc-01-state

[9] https://tile.loc.gov/storage-services/service/mss/mfdip/2004/2004pre01/2004pre01.pdf

[10] https://tile.loc.gov/storage-services/service/mss/mfdip/2004/2004pre01/2004pre01.pdf

[11] https://nsarchive.gwu.edu/document/18195-national-security-archive-doc-07-u-s-embassy

Total
0
Shares