یکی از پرسشهای پرتکرار و جدی در ایران این است که چه کسی ظرفیت و شایستگی رهبری و نمایندگی مخالفان و ناراضیان جامعهی ایران را دارد. پرسشی که بهویژه با اعلام آمادگی شاهزاده رضا پهلوی برای رهبری دوران گذار مهمتر نیز شده است.
انتخابات، نظرسنجی، برگزاری همایشها و برنامههای عمومی، حمایت در شبکههای اجتماعی، حمایت از نهادها و مؤسسههای وابسته، کمکهای مالی آزادانه (بهصورت شفاف و روشن) و برخی موارد دیگر همگی میتواند میزان مقبولیت فرد یا گروه سیاسی باشد. اما در جامعهی بستهی ایران هیچیک از این شیوهها نمیتواند مبنای خوب و واقعیای باشد. ایجاد حزب و نهادهای سیاسی و اجتماعی برای بسیاری از دیدگاهها و بهویژه مخالفان سیاسی حکومت ممنوع است. علاوه بر آن از بسیاری از موارد مانند کمک مالی، فعالیت در شبکههای اجتماعی و فعالیت رسانهای مخالفان جرمانگاری شده است. نظرسنجی و انتخابات هم که در چنین فضایی محدود به گروههای محدود و سازشگر با حکومت است.
شناسایی جایگاه و پذیرش سیاسی افراد و گروهها در نظامهای (لیبرال) دموکراتیک روشن است. آنها با برگزاری انتخابات آزاد امکان پذیرش و رضایت واقعی مردم را نسبت به افراد و گروهها فراهم میکنند. حتی عبارت “رضایت ابرازشدهی واقعی” را معادل انتخابات و رفراندمها قرار دادهاند و آن را مبنای مشروعیت میدانند. البته برخی نیز از مفهوم اعتماد استفاده میکنند و آن را مفهوم دقیقتری در نسبت با مفهوم مشروعیت میدانند. وجود احزاب حتی مسئله را راحتتر کرده است. هیچکس یکشبه نمیتواند اعتماد را جلب کند و حفظ اعتبار حزب نیاز به حساسیت گروهی همهی اعضا نسبت به رهبران حزبی و اعضا دارد.
اما در ایران امروز مخالفان و منتقدان سیاسی یا در دایرهی مخالفان ناپذیرفتنی حکومت قرار دارند که فعالیت جمعی و دورهمنشینیشان ممکن است به بازداشت بیانجامد یا در فضایی کنترلشده قرار دارد که یکی از مخالفان پیشتر آن را “حوزهی مخالفتِ مُجاز” نامیده است و گفته است که در آن همهچیز توسط حکومت کنترلشده، هدایتشده و حتی برنامهریزیشده است. در چنین فضایی نهتنها فعالیتها و نهادهای سیاسی که حتی نهادهای و فعالیتهای اجتماعی، هنری و ورزشی نیز کنترل میشود.
یکی از باورهای مرسوم این است که قدرت، افکار عمومی را شکل میدهد. در همین راستا رسانه را شکلدهندهی افکار عمومی و ساختن مرجعیتها میدانند. رسانههای رسمی تا سالها مرجعیتهای فکری، اجتماعی و سیاسی را تعیین میکرد. با ظهور شبکههای اجتماعی اگرچه قدرت رسانه رسمی کمتر شد، ولی نهاد رسانه بهطورکلی توان جدیتری برای شکلدهی به مرجعیتها یافته است. چنانکه امروز سایر نهادهای قدرت مانند حزب، دانشگاهها، انجمنهای و گروههای داوطلبانه دیگر جایگاه پیشین را ندارند. ثروتمندان نیز (که از گروههای دارای قدرت و مرجعیت بودهاند) مدتی است که توجه و تمرکزشان به رسانهها را بیشتر کردهاند. شاید بتوان گفت که امروز هر کس رسانه را دارد، مرجعیتها را تعیین میکند.
قدرت رسانه گاهی تصورهای اشتباه ایجاد کرده است. یک مجری یا کارشناس با درخشش در رسانه سودای راهبری و جهتدهی به جامعه دارد و اقبال رسانهای را مبنای اعتماد میداند. همین مسئله با شدت بیشتری برای سلبریتیهای شبکههای اجتماعی وجود دارد. آنها خودشان را معتمد و مرجع مردم میبینند. اما توجهی ندارند که جامعه علیرغم هیجانات و احساسات درنهایت دارای یک عقل سلیم است و میفهمد که نقشهای متفاوت در جای خودش ارزشمند است. چنانکه یک ورزشکار را بازیگر و خواننده خوب نمیبیند. یک بازیگر را هم ممکن است تحلیلگر خوبی نبیند. یک مدل را برای تبلیغ محصولات (احتمالاً زیبایی و تناسب) بپذیرد، اما توصیههای پزشکیاش را از او نمیگیرد. یا مردم آموزش فرزندان را به طنزپردازان و سلبریتیها نمیسپارند. البته پیچیدگی پدیده تبلیغ و پروپاگاندا گاهی ممکن است که برای مردم سردرگمی ایجاد کند، اما درنهایت آزادی رسانه آن را کنترل میکند.
البته اینها مشکلات همهی جامعهها است. جهش صنعت سرگرمی در جهان بهیکباره توجهها را بهسمت بازیگران، ورزشکاران، مدلها، طنزپردازان و… برده است. بسیاری از آنها از یک رسانهی رسمی و یک حزب سیاسی دنبالکنندهی بیشتری دارند و میلیونها پسند و حمایت در روز دریافت میکنند. در ایران نیز بیشترین دنبالکننده صفحات پرمخاطبترین شبکه اجتماعی (اینستاگرام) طنزپردازان سطحی و سرگرمکننده هستند و بازیگران و ورزشکاران نیز جایگاه ممتازی دارند. برخی معتقدند که این یک واقعیت اجتماعی و سیاسی است و باید برای پیشبرد اهداف اجتماعی و سیاسی از همین افراد و گروهها استفاده کرد. انتخاباتها میدان سلبریتیها شده است. برایهمین عجیب نیست که روزهای پایانی کمپین انتخاباتی یکی از احزاب ایالات متحده به میدان حضور سلبریتیهای سینما و موسیقی تبدیل میشود. یا یک پورناستار برای حمایت از فلسطین به دانشگاه دعوت میشود. سلبریتی یک پدیدهی خاص سالهای اخیر است. مسئله دیدهشدن است؛ چه به نام و چه به ننگ. آنها با دیدهشدن کارهای بعدی را هم ممکن میبینند.
اما به پرسش اصلی بازگردیم. چه کسی شایستگی نمایندگی و رهبری سیاسی دارد. آیا محبوبیت یک فرد در شبکه اجتماعی برای او جایگاه اجتماعی و سیاسی ایجاد میکند و او میتواند بر افکار سیاسی نیز تاثیر بگذارد یا تبدیل به نماینده مردم شود. بهنظر میرسد اینچنین باشد. ولی این مسئله محدود است. چنانکه شبکههای خبری بزرگ نیز این نقش را داشتهاند. اما بهتدریج این تاثیر کمرنگ شده است. شاید مردم روزانه صفحات مدلها، طنزپردازان، خوانندهها، بازیگران و ورزشکاران را ببینند و برایشان هورا بکشند. اما اخبار را از شبکههای خبری دریافت میکنند. شاید علاقه به شایعه و سرگرمشدن از خبر گاهی آنها را بهسوی راستیآزمایی نکشاند. اما اگر مسئله برایشان حیاتی باشد حتماً متفاوت برخورد میکنند. مثلاً اگر سلامت یکی از عزیزانش در خطر باشد به سراغ قابلاعتمادترینها خواهد رفت. محبوبیت اعتماد میآورد. اما این اعتماد محدود است.
در جامعههای بسته (در دوران حکومتهای توتالیتر و پساتوتالیتر) این وضعیت ممکن است که در حوزهی اجتماع و سیاست نیز رخ دهد. به واسطهی سرکوب و دستکاری فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی؛ دیدهشدن، محبوبیت، اعتبار و تداوم امن آن در اختیار و کنترل نهادهای قدرت است. مسئلهها و نقشها نیز گاهی با جامعههای عادی تفاوت دارد. اساساً مسئلهی مخالف سیاسی فقط در اینجا معنا دارد. در یک جامعه باز با گروههای سیاسی روبرو هستیم. ولی در جامعه بسته مخالف سیاسی وجود دارد و شناسایی و پذیرش این مخالفان برای نتیجهگیری ضروری است.
مخالفان سیاسی نیز نقشها و جایگاههای متفاوتی دارند. برخی مطالبات گروههای محدود یا بزرگ صنفی، قومی، زنان و سبک زندگی را نمایندگی میکنند. برخی درپی تغییرات بنیادین در نظام سیاسی یا حتی تغییر نظام هستند. برخی ارزشهای اجتماعی و فرهنگی را نمایندگی میکنند. برخی نمایندهی تمرکز بر مسائل اقتصادی جهت یک زندگی برخوردارانه، رفاهمند یا عادلانهاند و بنابراین توسعه اقتصادی، افزایش حمایت دولتی یا تغییرات در اقتصاد سیاسی را پیگیری میکنند. برخی ایدههای محدودی را نمایندگی میکنند. پیوستن به یک اتحاد یا همپیمانی با برخی کشورها میتواند یک ایده محدود باشد. عدم حمایت از فلسطین، صلح با اسرائیل، روابط دوستانه به اعراب، پیوستن به نظم لیبرال غربی، پیوستن به نظام بازار، ایدهی کمونیستیکردن کشور، حفظ محیطزیست، مخالفت با سیاستهای هستهای و نظامی یا هر ایدهای در اینجا ممکن است مطرح شود.
برخی گروههای قربانی یا خانوادهی آنها هستند. کسانی که برای عقایدشان زندانی شدهاند، آسیب جسمی و روحی دیدهاند یا از حقوقشان محروم شدهاند. خانوادهی زندانیان و آسیبدیدهها، خانوادهی معترضان کشتهشده یا خانوادهی کشتهشدههای حادثهها و ناکارآمدیها نیز گاهی در قالب مبارزان سیاسی و گروههای دادخواه قرار میگیرند. در وضعیتی که شرایط عادلانه و آزادانهای برای زندگی وجود ندارد، هر کسی میتواند فعال حقوق بشر باشد. هر زنی در ایران میتواند به نسبتی سرکوبشده و آزاردیده محسوب شود و هر لحظه با یک کنش تصادفی یا نمادین به یک نماینده اعتراضی تبدیل شود. هر فردی میتواند نمایندهی گروهی از سبکهای زندگی سرکوبشده باشد. این بهویژه در مناسبات نسلی بروز جدیتر دارد.
فراوانی این گروهها و افراد مسئلهی نمایندگی سیاسی (و اجتماعی) را بسیار دشوار میکند. میتوان چند نمونه از این نمایندگیهای سیاسی زنان، قومیتها، سبک زندگی، دادخواهی، ملیگرایی، کنشهای صنفی و معیشتی یا هر کنش مبارزاتی را بررسی کرد. یا تمرکز را بر ایدههای سیاسیتر دموکراسیخواهی، ملیگرایی سیاسی یا صلحطلبی درجهت سازگاری با نظم سیاسی مطلوب در خاورمیانه و جهان قرار داد.
چه کسی نمایندهی زنان است. مسئلهای که شاید یکی از پرچالشترین نمایندگیها در ایران باشد. مبارزه برای حقوق زنان تاریخ طولانی دارد و فرازونشیب زیاد داشته است. گرچه مسئله مخالفت با حجاب اجباری بهعنوان امری نمادین امروز بیشتر مورد توجه است. اما آزادی از انقیاد سنتی و حضور در جامعه و توانمندی زنان و برابری حقوقی زمانی برجستهتر بوده است و توسعه اجتماعی و فرهنگی از بالا موجب شده است که هنوز بسیاری رهبران سیاسی و زنان پیشرو نسل قدیم را شایستهتر برای رهبری و نمایندگی زنان بدانند. برخی فعالان حقوقدان زن و اندیشمندان مطالعات زنان در چند دهه اخیر را شایسته بدانند. برخی بهسراغ بازیگران و چهرههای سرشناس تابوشکن میروند و آنها را شایستهتر میدانند. برخی فعالان تشکلها و فعالیتهای کوچک و بزرگ زنان در این چند دهه را شایستهترین میدانند. برخی چهرههای رسانهای و کمپینرهای مبارزههای اجتماعی زنان را شایستهتر میدانند. برخی چهرههای مبارزههای نمادین این چند سال را شایستهتر میدانند. برخی زنانی که متحمل زندان و درد و رنج غیرضرور برای زیستن در این نظام استبدادی شدهاند را شایستهتر میدانند. برخی به سراغ خانوادههای زنان قربانی میروند. برخی به سراغ روزنامهنگاران و فعالان شبکههای اجتماعی میروند. برخی معتقدند که شایستگی فقط باید براساس شجاعت و میزان مبارزه و ستیزهگری باشد. برخی دانش و توانایی مدیریت مسئله با توجه به راهکارهای اندیشیده را در نظر میگیرد و برخی سابقهی طولانی افراد در این موضوع و کارنامهی آنها را مبنای بهتری میداند. مسلماً در این فضا باز جهتگیریهای رسانهای، گفتمان غالب (که چند سالی یکبار تغییر میکند) و البته شانس و اقبال موثر خواهد بود. بنابراین شاید از میان یک لیست بلندبالا از زنان نتوان با اطمینان گفت که آیا نرگس محمدی و نسرین ستوده شایستهترند یا ویدا موحد و مریم شریعتمداری یا فرح پهلوی و یاسمین پهلوی یا شیرین عبادی و مهرانگیز کار یا خانوادههای مهسا امینی و نیکا شاکرمی یا بهاره هدایت و نیلوفر حامدی یا مرضیه مرتاضی لنگرودی و صدیقه وسمقی یا مسیح علینژاد و ژیلا بنییعقوب یا گلشیفته فراهانی و ترانه علیدوستی یا نوشین احمدی خراسانی و شهلا لاهیجی یا زهرا رهنورد و اعظم طالقانی یا نازنین بنیادی و کتایون ریاحی یا معصومه ابتکار و شهیندخت مولاوردی یا بسیاری از دختران جوان نسل جدید یا بسیاری اسامی دیگر که در اینسالها مورد توجه بودهاند.
مردم تجربه و فهم یکسانی از این افراد ندارند. شاید در یک تصویر کلان بتوان فرح پهلوی و امثال او را از بقیه جدا کرد. اما بین دیگران هم مردم تصور مشابه ندارند. برخی را میپسندند و برخی را نمیپسندند. برخی نماد ستیز است و برخی نماد راهکار و یافتن یک راه برای بهبود وضعیت زندگی زنان است. نسل جدید زیبایی، زندگی، سبکهای زیست مبتنی بر آزادی را میپسندد. اما شاید در یک تصویر کلان باید پرسید که چرا گروهی کار دختر آبی یا زن تنهای دانشگاه علوم و تحقیقات را قهرمانانه میبینند. درحالیکه در زمان وقوع هیچ یک از اطرافیان با آنها همراهی نمیکرد.
به پرسش اصلی برگردیم. کدامیک میتواند زنان ایران را نمایندگی کند. آیا اهمیتی دارد که کدامیک را به جامعه بشناسانیم. اگر جامعه ملیگراست باید نماینده زنان هم ملیگرا باشد. اگر جامعه شیفته و درپی نظم غربی و سبک زندگی غربی است، باید چنین نمایندهای یافت. آیا باید سالها تجربه و آزمون داشته باشد. یا اساساً مسئله زنان را نیز باید در یک ایدهی سیاسی و مدل تغییر سیاسی دید. مثلاً ایجاد یک نظام لیبرال دموکرات یا در نقطه مقابل یک جمهوری شورایی این امکان را فراهم میآورد. آیا معیار و مبنایی برای مزیت دیگری بر (از یک سو) نور پهلوی یا (شاید در سوی دیگر) زهرا رهنورد وجود دارد. کارنامه شیرین عبادی دربرابر کارنامه فرح پهلوی چیست. مسیح علینژاد آیا نمایندهی بهتری به نسبت نرگس محمدی یا بهاره هدایت است. آیا یکی از اینها میتواند زنان را نمایندگی کند یا اساساً چیزی بهنام نمایندگی و رهبری زنان وجود ندارد.
در مورد سبک زندگی و الگوهای متعدد از بازیگران و مدلها تا جوانان سرسخت و آزادیخواه نیز همینگونه میتوان نوشت. در مورد قومیتها نیز چالشها فراوان است. آیا اساساً واحد قومی برای نمایندگی به سوی یک دموکراسی لیبرال مناسب است. در نظامهای دیگر هم همین مطرح است. نمایندگان این قومیتها چه کسانی هستند. ستیز بین قومیتها را چگونه باید حل کرد. مثلاً در بلوچستان مولوی عبدالحمید چه چیزی را نمایندگی میکند. آیا یک رهبر دینی که تقریباً با همه گروهها ارتباط و تعامل داشته است، نماینده قومی محسوب میشود. یا گروههای ستیزهجو مسلح میتوانند نمایندگان مناسبی برای اقوام باشند. باز یک پرسش مهم نسبت این گروهها و نمایندگان ادعایی با مدل تغییر سیاسی است و اینکه چه چیزی را و برای چه نمایندگی میکنند. اگر همانند مسئلهی زنان در اینجا نیز تبعیض و نابرابری ساختاری و مرتبط به نهاد قدرت است که میتوان یک ایدهی سیاسی فراگیر را پیگیری کرد.
حتی در مورد اصناف و گروهها و اقشار مختلف جامعه نیز میتوان همین مسئله را مطرح کرد. اگر خواستههای یک صنف با صنف دیگر در تعارض باشد مسئله نمایندگی چه میشود. آیا همه اصناف میتوانند نمایندهای در مخالفان و ناراضیان داشته باشند. اساساً رابطهی نارضایتی صنفی با مخالفت سیاسی چیست. برخی گروهها مانند دانشجویان و روزنامهنگاران کمتر مطالبه صنفی دارند و دارای اهداف و اقدامات سیاسیاند.
برخی مانند کارگران واحدهای دچار بحران، پرستاران و معلمان خواستههای معیشتی دارند. برخی مانند بازنشستگان گروه خاصی را شامل نمیشود. برخی مانند کارمندان سازمان زندانها یا قوه قضائیه هیچ برآیند سیاسی مخالفتی را نمیتواند نمایندگی کند. در همان گروههای صنفی و اقشار نیز تنوع زیاد است. شاید اساتید، وکلا و پزشکان پایگاه اجتماعی مشابهی داشته باشند. ولی کارگران، معلمان و دانشجویان پایگاههای اجتماعی متنوعی دارند. نمایندگان هر یک از اینها معمولاً گرایشهای دموکراسیخواهانه و آزادیخواهانه و حتی فهم متفاوت از اقتصاد سیاسی دارند. آیا نارضایتی و مخالفت همهی گروهها اهمیت مشابهی دارد. مثلاً گروههای خدماتی حملونقل یا گروههای صنعتی تولید سوخت مهمترند یا گروههای دانشجویی و روزنامهنگاران را باید دارای اهمیت بیشتر برای مخالفت سیاسی دانست. آیا اتحادیههای صنفی دارای نمایندگی سیاسی است یا محلی برای کنترل و نظارت سیاسی است. آیا میزان جمعیت گروه و میزان فعالیت نمایندگان مهم است یا ارادهی مخالفت آنها با سیاستهای موجود تعیینکننده است. آیا آنها در حوزه ی مخالفتِ مُجاز قرار دارد یا امکان اقدامهای ساختارشکنانه گسترده دارند. در مورد برخی گروهها مانند کامیونداران آیا میتوان از نمایندگی صحبت کرد. پرسشهای مشابه زیادی در اینجا وجود دارد که مسئلهی نمایندگی را از مخالفت سیاسی جدا میکند. اگر فردی که مدعی نمایندگی صنف است با مخالفت گسترده در بیرون صنف روبرو شود، نمایندهی شایستهای است یا اگر فرد بتواند اقبال زیادی در فضای عمومی و رسانهها داشته باشد، ولی در صنف و گروه خود محبوب و پذیرفته نباشد. این پرسشها را میتوان ادامه داد.
اما میتوان به سراغ گروههای سیاسی رفت. زندانیها و مبارزان سیاسی که به شکلهای مختلف سرسختی کردهاند و متحمل مجازاتها و محدودیتهای مختلف شدهاند. یا یک گروه گسترده از قربانیان و خانوادهها که بهعنوان دادخواهان شناخته میشود.
دادخواهی یکی از موضوعهای چالشبرانگیز سالهای گذشته بوده است. برخی از این قربانیان بهصورت هدفمند توسط قدرت اعدام، ترور یا کشته شدهاند و برخی نیز غیرهدفمند در میان قربانیان قرار گرفتهاند. برخی از قربانیها افراد برجستهی سیاسی بودهاند و برخی افراد غیرسیاسی یا حتی کودک بودهاند. برخی دارای مرام فکری و سیاسی مشخص بودهاند و برخی دیدگاه مشخصی نداشتهاند. دادخواهان نیز عمدتاً خانوادههای آنها هستند. برخی اعضای اصلی خانواده و برخی دوستان و افراد دورتر هستند. برخی از دادخواهان مرام و عقیدهی یکسان با قربانی دارند و برخی این همراهی را ندارند. مثلاً پدر محسن روحالامینی در نهادهای قدرت است. برخی از اعدامیهای دهه۶۰ فرزندان عوامل اصلی قدرت بودهاند. برخی از کشتهشدگان پرواز اوکراینی روابطی با مسئولان و وابستگان قدرت داشتهاند. برخی از خانوادههای کشتهشدگان اعتراضات سراسری نسبت به حکومت همراهی دارند و پذیرفتهاند که فرزندشان در شمار شهدای حکومتی قرار بگیرند. این مسئله در اختلافهای نسلی هم آشکار است. سبک زندگی برخی قربانیان با خانوادهها متفاوت است. برخی قربانیان سیاسی دارای خانواده سیاسی نیستند. برخی خانوادههای افراد عادی بعداً سیاسی شدهاند. مجموعهی همه این موارد مسئله دادخواهی را پیچیده کرده است. نگاه به دادخواهی نیز در بیشتر خانوادهها تئوریک نیست. برخی مرزی میان انتقام و دادخواهی نمیبینند. برخی معتقدند که مسئله سیاسی است و درصورت حل سیاسی مسائل باید بخشید و تنها از فراموشی جلوگیری شود. برخی اعتقادی به بخشش ندارند. برخی همهی دادخواهیها از پشتبام رفاه تا ۱۴۰۱ را میخواهند. برخی با همه همراهی ندارند. برخی از دادخواهان قربانیان غیرهدفمند تا قبل از مسئلهی خودشان در نقطهی مقابل دادخواهی بودهاند و همراهیهای کم تا زیاد با اقدامات یا پروپاگاندای حکومت داشتهاند. در نمونهای میتوان قربانیان دهه۶۰ را همکاران و عاملان ۵۷ دانست. البته اگر دایره را وسیعتر کرد و آسیبدیدگان جسمی و روحی (بهویژه زندانیان) و خانوادههایشان را در دایرهی دادخواهی وارد کرد، این مشکلات جدیتر خواهد شد. اما باید پرسید که آیا دادخواهان دارای جایگاه نمایندگی سیاسیاند و اگر هستند کدام دادخواه میتواند دادخواهی را نمایندگی کند. آیا خانوادهی کشتهشدگان ترورهای هدفمند شایستگی بیشتر دارند یا خانوادهی جوانان کشتهشده در اینسالها شایستهتر برای نمایندگیاند. آیا پدر پویا بختیاری شایستهتر است یا خانوادههای خاوران. آیا مادر نیکا شاکرمی و خانواده مهسا امینی شایستگی بیشتری از انجمن جانباختگان پرواز ۷۵۲ دارند. آنها از چه دادخواهی میکنند. بهدنبال کشف حقیقتاند یا درپی جلوگیری از تکرار یا رویدادهای مشابهاند. آنها مسئله را سیستمی و ساختاری میبینند و درپی یک جنبش سیاسیاند یا یک خانوادهی داغدار که باید الهامبخش و مورد احترام باشد و یادبود عزیزشان را پیگیری کند. آنها از دادخواهی چه میخواهند و کارکرد دادخواهی چیست. آیا باید از حکومت مطالبه کنند و با همکاری حکومت به نتیجه برسند یا باید با حکومت بستیزند و دربرابر حکومت به نتیجه برسند. آیا مادر یک اعدامی غیرسیاسی که قربانی قوانین کهنه شده است حق دادخواهی دارد. آیا خانوادهی اعدامی یک پرونده غیرسیاسی حق دادخواهی دارد. شاید باید به ریشههای سیاسیسازی دادخواهی رفت. زمانی که چند سال پیش ادعا شد که دادخواهی میتواند توسط هر کسی که از نادرستیها و جنایتها آگاهی دارد و علیهی همهی کسانی که در جنایتها و نادرستیها مشارکت دارند، بهکار گرفته شود. شاید باید این ایدهی سیاسیسازی را نادرست دانست و با توجه به تبعات دادخواهی آشفته و همچنین بحران نمایندگی و صورتبندی از دادخواهی سیاسی در ایران آن را کنار گذاشت.
البته مسئله زندانیها و مبارزان سیاسی متفاوت است. ساختارهای مجازات و سرکوب در دوران جمهوری اسلامی موجب بازداشتهای گسترده مردم ناراضی و معترض درکنار فعالان سیاسی و اجتماعی شده است. افراد غیرسیاسی در دورههای مختلف با عنوانهای مختلف در زندان نامگذاری میشدهاند. شاید عنوان شهروند معترض که توسط برخی از بازداشتیهای ۱۴۰۱ در شبکههای اجتماعی مطرح شد و ادعا شد که در فضای ۱۴۰۱ در بند امنیتی اوین از آن استفاده شده است، عنوان مناسبتری است. شهروندان معترض از فعالان سیاسی متمایزند. بسیاری از همین شهروندان معترض نیز پس از مدتی دانش و مهارت سیاسی مناسب را بهدست میآورند. چهبسا که برخی از فعالان سیاسی از یک شهروند معترض دانش و تجربه کمتر داشته باشد. یا همان دانش و تجربه سیاسی را پس از چند سال حضور در فضا یا تشکیلات سیاسی بهدست آورده باشد که هر شهروند معترض نیز با گذشت مدتی، بهتر از آن را کسب کند. این زندانیان و همراهان آنها (سایر زندانیهای همفکر یا مبارزان همفکر بیرون از زندان) خود را دارای شایستگی و توانایی لازم برای نمایندگی و گاه رهبری مخالفت سیاسی میدانند. اما با توجه به ممنوعیت مخالفت واقعی سیاسی در کشور هیچیک دارای گروههای بزرگ سیاسی نیستند. اگر استثنای جنبش ۸۸ و رهبری میرحسین موسوی را کنار بگذاریم، بعید است که هیچیک امکان سازماندهی مخالفت سیاسی گسترده و سراسری را داشته باشد. بسیاری از این افراد برای عموم جامعه ناشناختهاند. عموماً میزان شناختهشدگی آنها با تواناییهایشان نسبت ندارد و بیشتر بخت و اقبال یا حمایتهای گروهی و دستکاریشدهی رسانهای آن را شکل داده است. در دورهای اصلاحطلبان بازداشتی یا برخی از فعالان صنفی بهعلت سابقهی فعالیت آنها در حوزهی مجاز و کنترلشدهی حکومت دارای تشکیلات و انضباط بیشتری بودند. اما بیشترین سازماندهی و قدرت تشکیلاتی در میان زندانیان در گروههایی وجود دارد که رهبری و سازماندهی آنها در خارج کشور وجود دارد. آنها جایگاه تشکیلاتی مشخصتری دارند و بهروشنی فردی که آنها را نمایندگی کند، قابل شناسایی است. اما آن نمایندگی نیز درون گفتمانی و درون گروهی است. ظرفیتهای ائتلاف و اتحاد و همکاری بین زندانیان سیاسی محدود است. کنترل حکومت و جرمانگاری صورتگرفته درکنار اختلافات منش و عقیده آنها اجازهی یک نمایندگی معنادار نمیدهد. میزان محکومیت، مدت دورهی زندانیبودن، وضعیت و شدت شکنجه و انفرادی افراد و برخی معیارهای سن و تجربه فعالیت سیاسی هم نمیتواند مبنای قطعی و پذیرفتهشدهای برای نمایندگی سیاسی در میان خود زندانیان باشد. چهبسا فردی در رسانهها محبوب است اما در میان زندانیان سیاسی همبند غیرمحبوب و حتی غیرقابلتحمل باشد. تعداد زندانیهای یک گرایش و مرام سیاسی نیز به زندان ربطی ندارد و میتواند اعتباری برای آن مرام سیاسی باشد و بهطورمستقیم به زندانی سیاسی ربط ندارد. البته همچنان مسئله جدیتر بیاعتباری زندانی سیاسی در سالهای اخیر بهعلت دستکاریهای رسانهها و حکومت است. بهگونهای که برخی از زندان، اعتبار میگیرند و به افراد زندانخواه، معروف شدهاند. حکومت اصراری برای جمعآوری موبایل برخی زندانیان ندارد. اجازه مصاحبه و ارتباط را به برخی میدهد. برخی روایتهای ساختگی و دروغین از مبارزه و شکنجه میسازند و به مخاطب رسانههای همسو میدهد. خلاصه زندانی سیاسی همپای نمایشیشدن و کنترلشدگی و دستکاریشدن مبارزههای بیهدف و ماجراجویانه بیاعتبار شده است و توان نمایندگی سیاسی را از دست داده آیت. آنها امکان اتحاد بین خودشان ندارند. پرسروصداها و ماجراجوترینها تنهاترینهایند و دیگران از آنها فاصله میگیرند. حتی توان فراخوان چند دهنفره را ندارند. اما علیرغم این مسئله حاضر نیستند از ماجراجویی دست بردارند.
رسانهها هم علیرغم علم به نمایشیها و ساختگیها با اهداف دیگری به این ماجرا دامن میزند. معیارهای شجاعت را براساس ماجراجوییها و روایتهای تولیدشدهی رفقا و باندها مینویسد. بنابراین اگرچه زندان سیاسی اعتبار میآورد، ولی اعتبار آن چنان نیست که بتوان هر چه اراده میکنند، بیان کنند و هر ادعایی داشته باشند.
شاید از ابتدا باید این موارد را کنار میگذاشتیم و بهسراغ مبناهای سیاسی برای نمایندگی میرفتیم. اینکه هر نظم سیاسی، نظم اجتماعی و نظم اقتصادی را چه کسی میتواند نمایندگی کند. اما مرور همهی آدرسهای اشتباهی برای فهم مبنای درست لازم بود. اینکه هر نظام سیاسی موجود یا مطلوب را چه کسی میتواند نمایندگی کند. هر مدل گذار و انقلاب را چه کسی میتواند نمایندگی کند. اینکه گفتمانهای سیاسی قدرتمند یا غالب کدامند و چه کسی میتواند آنها را نمایندگی کند. لیبرالهای دموکرات ایرانی کدامند. محافظهکاران ایرانی کدامند. مارکسیستهای ایرانی کدامند. چه کسی نظام پادشاهی را نمایندگی میکند. چه کسی جمهوری را نمایندگی میکند. شاید در اینجا نیز آشفتگی و فراوانی وجود داشته باشد. کلید حل نمایندگی سیاسی اینجاست. جایی که آشفتگی و فراوانی وجود دارد، هیچ نمایندگی سیاسی وجود ندارد. نظم سیاسی، نظم اجتماعی و نظم اقتصادیای که آیندهدار و رو به پیروزی است، دچار سردرگمی و اختلاف نیست.
اگر پیوستن به نظم غربی، تاسیس یا احیای دولت ملی، مفهوم انقلاب ملی و منافع ملی میتواند نظمهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را به یک رهبر ملی منتسب کند، در نمایندگیاش موفق شده است. اگر در جایی دیگر مشکل فقط در نظم اجتماعی معرفی میشود و آپارتاید جنسی یا آپارتاید قومی مطرح میشود و درنهایت نه رهبری ساخته میشود و نه نمایندهای تثبیت میشود، باید آن را آدرس اشتباهی دانست. یا بهقول اینروزهای شبکههای اجتماعی آن را نامسئله خواند. اگر نمیتوان از “اصلاح” جمهوری اسلامی به هیچ نظم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی رسید باید آن را فریب دانست اگر “رفراندم” نظم و آیندهی روشنی را معرفی نمیکند، نباید بهدنبال نماینده و رهبر آن هم رفت.
البته که هر ایدهای تاریخ و مهلتی خواهد داشت. چنانکه اصلاحات و جنبش سبز فرصتشان را قدر ندانستن، ممکن است که ملیگرایی انقلاب ملی هم از فرصتش استفاده نکند و تمرکزش را بهجای پیشبرد خودش به امور غیرضروری که آدرس اشتباهی و نامسئله دانسته شد، سپری کند. برای آن باید همچنان تاکید کرد که نمایندگی سیاسی و رهبری سیاسی یک امر منحصربهفرد است. کسی با دو بار شعار ملیگرایانه نمیتواند مدعی ایراندوستی و ملیگرایی شود. نماینده ملیگرایی کسی است که سالهای طولانی (و چهبسا دههها) برای ملیگرایی جنگیده باشد و از دشمنان ملیگرایی طعن و زخم خورده باشد. نماینده لیبرالیسم باید برای ارزشهای لیبرال غربی بسیار نوشته و گفته باشد و تلاش کرده باشد. نمایندهی حقوقبشر و صلح باید هم رفتاری چنین داشته باشد و هم راهکاری مشخص برای صلح و سازشی انسانی و پایدار در اینجا داشته باشد و آزمونها و سختیها را گذرانده باشد. سایر عقاید و مرامها هم چنین است. بدون کارنامه و بدون پشتوانهی واقعی از مبارزهی فکری و عملی نمیتوان مدعی نمایندگی و رهبری بود. نمیتوان همهی مسائل را به مبارزههای نمادین فروکاست و بدون هیچ موفقیت و بدون هیچ اقدام معنادار جمعی بهسوی نمایندگی و رهبری رفت. نمیتوان گفتمانهای غالبشده به خون دل را با موجسواری و شعبدهی رسانه تصاحب کرد و سوار آنها شد. نمایندهی سیاسی و رهبر سیاسی از گفتمان و از بدنهی همراهش جدا نیست. نقشهای مختلف را در کنار خودش دارد. افراد مناسب برای ایجاد سازمان، اجماع افراد و گروهها، پیشبرد گفتمانی، گسترش مبارزه جدی، فعالیت رسانهای و کار میدانی خودش را دارد و کارنامهی سیاسی قابل دفاع دارد.
قطعاً چنین وضعیتی در جامعهی بسته ایران سخت خواهد بود. اما میتوان گاهی با سادهسازیهایی کار را آسان گرد. اگر بدانیم که دوران ملیگرایی است. اگر بدانیم که خواست یک زندگی عادی در میان مردم در جریان است. اگر بدانیم که مردم آزادی و شادی میخواهند. اگر بدانیم که مردم دموکراسی و سکولاریسم میخواهند. اگر بدانیم که مردم از ۵۷ و هرچه که بوی ۵۷ بدهد، بیزارند؛ میتوان نمایندهها را آسانتر یافت. بهویژه که در جدیشدن امر سیاسی و تمرکز بر نظمهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بسیاری از سرگرمیها و هیاهوها حذف میشود و کار آسانتر خواهد بود.
باز چند نکته را مرور کنیم. اول، اگر نماینده گروهی مورد استقبال گستردهی افرادی از بیرون گروه خودش قرار بگیرد، این حمایت و استقبال نمیتواند مبنای نمایندگی در همان گروه هم شود.
دوم، اگر خواست گروهی با خواست اکثریت (یا اکثریت فعال در مسیر مخالفت سیاسی) همراهی نداشته باشد نباید آن گروه را در فرآیند مخالفت سیاسی (گذار یا انقلاب ملی) همراه کرد و فقط میتوان از اقلیت همراه آن گروه استفاده کرد و روند انقلاب را جدا از جنبشهای ریز و درشت درون یک جامعه دانست. سوم، اگر نتیجهی تغییر بهنفع کشور است، مخالفت با تغییر به هر بهانهای درنهایت از جنس دفاع از وضع موجود است و کوشش برای همراهکردن کسانی که بخشی از مشکلند، خطاست. چهارم، نمایندگی و رهبری، سیاسی است. این سیاسیبودن را باید در دایرهی نظم سیاسی فهمید و پی گرفت. نظم سیاسی به نظم جهانی و نظم منطقهای میپردازد. نظم سیاسی به وضعیت افکار عمومی، اعتماد سیاسی و توانایی سیاسی میپردازد. با آزمونهای جدی سیاسی و در پاسخ به پرسشهای جدی سیاسی فضا را روشن میکند. اقتضائات و ملاحظات را میفهمد. یعنی محدودیتها و تنگناهای کوتاهآمدن و همراهشدن را میفهمد. میداند که پیروزی و نتیجهگیری امکانهای واقعی و زیادی برای سروساماندادن به امور فراهم میآورد.
درنتیجه میتوان خواستها و موضوعهای مختلف در جامعه را زیر یک نمایندگی و رهبری سیاسی، متحد و متمرکز کرد. مرور نکتههای گفتهشده و همچنین فهم سیاسی از موضوع باید چنین پاسخی بدهد. چنانکه تجربههای گذارهای موفق در دنیا چنین مینماید. اگر چنین امکانی وجود داشته باشد، چگونه این نمایندگی سیاسی و اعتماد سیاسی آسانتر و قدرتمندتر میشود. مشکل در تغییر در رسانه است یا مسئله این است که در دنیای امروز بدون توجه به نظم جهانی و نظم منطقهای هیچ تغییر نظام و حتی هیچ تغییر رفتار سیاسی حکومتها رخ نمیدهد. مسائلی که بیرون از مسئله نمایندگی و رهبری سیاسی است. اما در مسئله نمایندگی سیاسی در این زمان در ایران چگونه ممکن خواهد شد. آیا گفتمان غالب، خواست عمومی، سردرگمی برخی گروهها، شکستها و پیروزیهای کوچک و بزرگ اینسالها فضا را برای رهبری شاهزاده رضا پهلوی برای نمایندگی و رهبری مخالفت سیاسی در ایران فراهم کرده است. شاید مرور دوباره آنچه مبنای رسیدن به اینجاست، میتواند موانع پذیرش نمایندگی سیاسی و همراهی سیاسی و درنهایت رهبری سیاسی را برطرف کند و امکانی برای گذار فراهم کند.