آیا خاورمیانه در آستانه‌ی ظهور یک قدرت منطقه‌ای است؟

بحران‌ها و مشکلات خاورمیانه در چند دهه اخیر در نبود قدرت(های) منطقه‌ای با دخالت قدرت‌های جهانی مهار و مدیریت شده است. اما به‌نظر می‌رسد که نظم جهانی در این منطقه درحال‌دگرگونی است و ظهور قدرت منطقه‌ای یا یک پیمان منطقه‌ای به‌مثابه‌ی قدرت تعیین‌کننده در چشم‌انداز قرار گرفته است.

فهم “قدرت منطقه‌ای” برای فهم این “نظم جدید” ضروری است. باید توجه داشت که پس از فروپاشی شوروی، ایالات متحده تنها قدرت جهانی بود. روسیه پس از بیش از یک‌دهه چالش توسط پوتین به‌سوی قدرتمندان حرکت کرد. اما از همان ابتدای دهه اول این هزاره تا امروز در ادبیات مسلط بر تحلیل نظم جهانی، روسیه تنها یک قدرت منطقه‌ای به‌شمار می‌آید. چین نیز علیرغم تلاش روزافزون برای تبدیل‌شدن به یک قدرت جهانی همچنان یک قدرت منطقه‌ای است. بریتانیا نیز به‌سختی به‌عنوان یک قدرت منطقه‌ای (در مناطق متعدد حضورش) همچنان حضور دارد. فرانسه را هم فقط در پیوند با پیمان اروپایی می‌توان به‌شمار آورد. هند علیرغم رشد و اهمیتش هنوز یک قدرت منطقه‌ای نیست یا برزیل، مکزیک و آفریقای جنوبی و بسیاری از کشورهای بلندپرواز دیگر نیز هنوز نشانه‌ای از تبدیل‌شدن به قدرت منطقه‌ای را ندارند. بنابراین سخن‌گفتن از ظهور یک قدرت منطقه‌ای در خاورمیانه یک بحث چالش‌برانگیز خواهد بود.

در غیاب قدرت‌های منطقه‌ای پیمان‌های امنیتی (و گاهی پیمان‌های اقتصادی) زمینه‌ساز شکل‌گیری قدرت‌های منطقه‌ای بوده است. پیمان امنیت شمالی (ناتو) نمونه‌ی موفق پیمان امنیتی به‌مثابه قدرت منطقه‌ای است. پیمان امنیت مرکزی (سنتو) هیچ‌گاه موفق نشد و ترکیه، عراق، ایران و پاکستان که هر یک در دوره‌ای شانس محوریت یا عضویت در آن را داشتند، دچار بحران‌های داخلی و عدم حمایت مناسب توسط نظم غربی شدند. پیمان ورشو هم صرفاً نمایشی دربرابر پیمان ناتو بود و هیچ‌گاه چیزی بیش از شوروی از آن به‌چشم نمی‌آمد. اما ظهور پیمان‌های جدید که موفق‌ترین آن اتحادیه اروپا بود نشان داد که امکان شکل‌گیری قدرت تعیین‌کنندگی در مناطق (و موثر بر نظم جهانی) وجود دارد. در سطحی ضعیف‌تر پیمان‌های کواد، پنج چشم در غرب و پیمان شرقی شانگهای یا سازمان بریکس سودای شکل‌دهی به قدرت منطقه‌ای دارد. اما آن‌ها برخلاف ناتو یا اتحادیه اروپا دچار بحران‌های هویتی و کارکردی است.

جمله‌ای استعاری برای معرفی قدرت جهانی زبانزد شده است که به‌تبع آن برای قدرت منطقه‌ای نیز باید آن را به‌کار گرفت. “در هر بحرانی اول باید تلفن کاخ سفید زنگ بخورد”. اگر در نظم جهانی پس از جنگ جهانی دوم تا انتهای دهه اول این هزاره ایالات متحده در جایگاهی قدرتمند نشسته بود و حتی علیرغم جدال پیچیده جنگ سرد به‌مثابه قطب اصلی و بعدتر تک‌قطبی به بحران‌ها می‌پرداخت در نظم کنونی ایالات متحده معتقد به همکاری با قدرت‌های منطقه‌ای و حتی واگذاری مهار یا حل مسائل به قدرت‌های منطقه‌ای است. گرچه دکترین مسلطی در دو دهه اخیر در کاخ سفید وجود نداشته است، اما می‌توان پذیرش مسئولیت رهبری جهانی در چند استراتژی (تا اندازه‌ای متفاوت) را در کاخ دید. پس از پیروزی جمهوری‌خواهان و ترامپ نیز به‌نظر می‌رسد که استراتژی پیشبرد اهداف از طریق قدرت (نه زور) را انتظار داشت. استراتژی‌ای که امروز دکترین رهبری جهانی ایالات متحده را متاثر خواهد کرد. تاکید بر پایان نظم جهانی (۴ پلیس و سپس ۵ پلیس) پس از جنگ جهانی اهمیت این دکترین و استراتژی را بیشتر می‌کند.

درچنین وضعیتی توجه به یک پیمان منطقه‌ای قدرتمند در خاورمیانه یا ظهور یک کشور (یا یک محور قدرت) می‌تواند وضعیت آینده‌ی خاورمیانه را روشن‌تر کند.

اسرائیل پس از ۷ اکتبر مصمم‌تر از همیشه درپی تغییرات بنیادین در این منطقه است. گاهی پیروزی کافی نیست. چنانکه پیروزی‌های ۱۹۶۷ (جنگ ۶ روزه) تا ۱۹۷۳ (جنگ یوم کیپور) پیام متفاوتی برای اسرائیل داشت. ادامه‌ی شرایط جنگی امکان‌پذیر نیست و باید به فکر صلح با اعراب بود و نباید اجازه‌ی رقابت شوروی با آمریکا را دربرابر اسراییل باقی گذاشت. پیام ۷ اکتبر نیز می‌تواند نااطمینانی از بازدارندگی و قدرت برتر دفاعی را به اسرائیل بدهد. اکنون مسئله با صلح حل نمی‌شود. تشکیل کشور فلسطینی نیز به آسانی و به این‌زودی‌ها نخواهد بود. برای اسرائیلی‌ها که اساساً مطلوبیت هم ندارد. مصر و اردن در جنگ اول اعراب و اسرائیل (۱۹۴۸) پرونده‌ی یکپارچگی سرزمینی را بسته‌اند. ضربات تاریخی هم کار را سخت‌تر کرده است. اکنون استراتژی گروه‌های ضد اسرائیلی به رهبری جمهوری اسلامی ناامن‌سازی اسرائیل است. شکل‌گیری بلندمدت کشور واحد فلسطینی به‌روشنی نمی‌تواند جلوی این استراتژی آزاردهنده و حتی ویرانگر علیه اسرائیل را بگیرد. اسرائیل شرایط را برای تبدیل‌شدن به یک قدرت منطقه‌ای مهیا می‌بیند.

اگر اراده‌ی ایالات متحده و همراهی اروپایی‌ها (اتحادیه اروپا و بریتانیا) هم وجود داشته باشد، شاید بتواند کوششی برای آن داشته باشد. با حل چند مسئله می‌تواند تا سال‌ها برای هر مسئله‌ای در این منطقه تلفن‌های تل‌آویو به‌صدا درآید. اما مشکل ناپذیرفتنی‌بودن اسرائیل درمیان اعراب است. برای‌همین تصمیم آمریکایی احتمالاً همان پیمان ابراهیم خواهد بود. پیمانی که آن هم پس از ۷ اکتبر در بحران قرار دارد. ولی از اول از نظر ایالات متحده قرار بود که علیه ی “حلقه‌ی آتش” به رهبری جمهوری اسلامی عمل کند. ایده‌ای که همچنان پذیرش دارد. اسرائیل و عربستان سعودی پایه‌های اصلی آن خواهند بود و با پیوستن مصر و همکاری ترکیه این مجموعه کامل خواهد شد. آیا در دوره‌ای که قدرت‌های منطقه‌ای پیشبرنده‌ی نظم جهانی خواهند شد، این مسئله مورد توجه خواهد بود. نظم جهانی‌ای که در مجموعه‌ای از همکاری‌ها و تنش‌زدایی‌ها تا مقابله‌ی طرف برتر امروز دربرابر “محور آشوب” مجبور به اقدامات جدی و معناداری خواهد بود. مسئله در خاورمیانه امنیتی است. مسئله ی امنیتی از سایر مسائل پیشی خواهد گرفت. وگرنه بحران انسانی در اوکراین، سودان و سومالی-اتیوپی شدیدتر از غزه است. مسئله انرژی و بحران دموکراسی در اروپا جدی‌تر از اینجاست. اما آنچه خاورمیانه را موضوعی مهم‌تر می‌کند، آمادگی بیشتر بازیگران موثر و همچنین بکربودن این‌منطقه برای یک کوشش درجهت ایجاد نظم جدید (و متفاوت از گذشته) است.

Total
0
Shares